کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تالف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تالف
/ta'allof/
معنی
۱. الفت یافتن؛ دوست شدن؛ دمساز شدن.
۲. دلجویی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دلجویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفتگیری، الفتیابی
۲. الفتیافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن ≠ رمیدن، رمیده شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تالف
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلجویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفتگیری، الفتیابی ۲. الفتیافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن ≠ رمیدن، رمیده شدن
-
تالف
لغتنامه دهخدا
تالف . [ ل ِ ] (ع ص ) تلف شونده . تباه . نابود.
-
تالف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'allof ۱. الفت یافتن؛ دوست شدن؛ دمساز شدن.۲. دلجویی.
-
واژههای مشابه
-
تألف
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوست شدن ، الفت یافتن ، دمساز شدن .
-
تألف
لغتنامه دهخدا
تألف . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) دل بدست آوردن .(از تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. (ترجمه ٔتاریخ ...
-
واژههای همآوا
-
تألف
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) دوست شدن ، الفت یافتن ، دمساز شدن .
-
جستوجو در متن
-
واهم پیوستن
لغتنامه دهخدا
واهم پیوستن . [هََ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ت َ ] (مص مرکب ) ائتلاف . تألف .
-
متألف
لغتنامه دهخدا
متألف . [ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِ ] (ع ص ) مدارات نماینده با کسی . (آنندراج ). کسی که موافقت می کند و مدارا نماید با دیگری جهت حصول نیک بختی . (ناظم الاطباء). || عطاکننده کسی را تا مایل سازد او را بسوی خود. (آنندراج ). || معلم . (ناظم الاطباء). || سازوار ...
-
آمیخته
لغتنامه دهخدا
آمیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) درهم کرده . مخلوط. ممزوج . مشوب . مختلط. ملبوک . آگسته . مدوف : طلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیون . رودکی .- آمیخته تر بودن باکسی یا چیزی ؛ سازگارتر، مألوف تر، مأنوس تر بودن با آن : ای رفیقان سخ...
-
شوکت
لغتنامه دهخدا
شوکت . [ ش َ / شُو ک َ ] (ازع ، اِ) شوکة. قوت . (غیاث اللغات ). شدت بأس . شدت هیبت . (یادداشت مؤلف ). هیبت . (غیاث اللغات ). قدرت و قوت . (ناظم الاطباء) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 85).شوکت شاهی سبک سنگ است ...
-
محاضرة
لغتنامه دهخدا
محاضرة. [ م ُ ض َ رَ ] (ع مص ) حِضار. سؤال و جواب کردن با هم . (منتهی الارب ). مکالمه . با هم گفتگو کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجادله و جواب و سؤال کردن . (از ناظم الاطباء). || زانو بزانوی کسی در نزد سلطان نشستن . (منتهی الارب ) (از ناظم ا...
-
متعلق
لغتنامه دهخدا
متعلق . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) درآویزنده به چیزی . (آنندراج ). آویزان . (ناظم الاطباء). || علاقه دارنده و آویزان و آویخته و ملحق شده و پیوند شده و اتصال یافته . (ناظم الاطباء). بازبسته . وابسته : و از هیچ رو فائده رسان را فائده نمیداند و نفع ر...