کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تافته دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ارتماض
لغتنامه دهخدا
ارتماض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت شدن امری بر کسی . || دل تافته و بی قرار گردیدن . || اندوهگین گردیدن برای کسی یا چیزی . || تباه شدن جگر و سوخته و اندوهگین شدن از درد. (منتهی الارب ). سوخته شدن از درد و اندوه . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || درجستن ...
-
خلب
لغتنامه دهخدا
خلب . [ خ ُل ْ / خ ُ ل ُ ] (ع اِ) میانه ٔخرمابن و دل آن . || لیف . || رسن سخت تافته ٔ باریک از لیف خرما. || لای . گل و لای سخت چسبیده ٔ بزمین و لای سیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
مفتول
لغتنامه دهخدا
مفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داده . فتیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- جعد مفتول ؛ زلف مفتول : جعد مفتول جان گسل باشدزل...
-
تفته
لغتنامه دهخدا
تفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گداخته شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از تفت...
-
سر گران کردن
لغتنامه دهخدا
سر گران کردن . [ س َ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی اعتنایی کردن . تکبر فروختن : گفتم که مرا ز غم به سه بوسه بخردل تافته گشتی و گران کردی سر. فرخی (دیوان ص 445).خداوند خرمن زیان میکندکه با خوشه چین سر گران میکند. سعدی .سر بیش گران مکن که کردیم اقرار به ب...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َی ی ] (ع اِ) علامت و نشان سوختگی در پوست . داغ . (ناظم الاطباء). «کی » در اصل «کَوْی » بود واو را قلب به «یا»کردند، و عامه آن را به صورت اصل آن به کار برند. (از اقرب الموارد). داغی که با آهن تافته و جز آن بر عضوی نهند. (ناظم الاطباء). در عر...
-
روی دادن
لغتنامه دهخدا
روی دادن .[ دَ ] (مص مرکب ) اتفاق افتادن . حادث شدن . رخ دادن .پیش آمدن . (یادداشت مؤلف ). || گستاخ کردن . اجازه و امکان گستاخی به کسی دادن . رو دادن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رو دادن شود. || روی آوردن . آمدن به سویی . (از یادداشت مؤلف ) : دشم...
-
راغب اردبیلی
لغتنامه دهخدا
راغب اردبیلی . [ غ ِ ب ِ اَ دَ ] (اِخ ) اسمش میریوسف و خود سیدی عاشق پیشه بود. گویند در حین وفات معشوق را در بالین یافته این شعر از مطلع خاطرش تافته بعالم بقا شتافته :ای دل قرار گیر نه وقت طپیدن است ای دیده خون مبار که هنگام دیدن است می در قدح کنید ح...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َی ی ] (ع مص ) داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). داغ کردن از آهن گرم و جز آن ، و گویند: آخر الدواء الکی . (از منتهی الارب ). داغ کردن با آهن تافته و جز آن . (ناظم الاطباء): کواه یکویه کیاً (واویةالعین یائیةاللاّم )؛ پوست آن ر...
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرپیچ . بسیار پیچاپیچ . شکن برشکن . پرشکن . مقابل کم تاب : حلقه ٔ جعدش پرتاب و گره حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر. فرخی .ز گل کنده شمشاد پرتاب رابدو رسته در خسته عناب را. اسدی . || پرگره .پرچین : که دارد گه کینه پایاب اوندیدی بر...
-
رزمجوی
لغتنامه دهخدا
رزمجوی . [ رَ ](نف مرکب ) رزمجو. آنکه آرزومند جنگ و نبرد است . جنگجو. (فرهنگ فارسی معین ). جوینده ٔ جنگ . جنگی . (فرهنگ ولف ). رزمخواه . جنگجوی . سلحشور. جنگاور : به ایران زمین باز کردند روی همه چیره دل گشته و رزمجوی . دقیقی .به التونیه است او کنون ر...
-
آیس
لغتنامه دهخدا
آیس . [ ی ِ ] (ع ص ) ناامید. نومید. نمید. مأیوس . قانط. قنوط : بود شخصی عالمی قطبی کریم اندر آن منزل که آیس شد ندیم . مولوی .چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست آیس دل مشو. مولوی .عسر با یسر است هین آیس مباش راه داری زین ممات اندر معاش . مولوی .لیک ...
-
رهزن
لغتنامه دهخدا
رهزن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) دزد راه و غارتگر راه و قطاع الطریق و راهزن . (ناظم الاطباء). قاطع طریق : بشد تافته دل یل رزمجوی سوی ره زنان رزم را داد روی . اسدی .قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و قافله خوار است . ناصرخسرو.حکم غالب راست چ...
-
مشکوة
لغتنامه دهخدا
مشکوة. [ م ِ کات ْ ] (ع اِ) (از «ش ک ی ») مشکاة. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مشکاة بمعنی چراغدان : اﷲ نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح ... (قرآن 35/24).هرچه جز نورالسموات از خدای آن عزل کن گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا. خاقانی ...
-
خطرة
لغتنامه دهخدا
خطرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ). || داغی مر شتران را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || گاهی . بعضی از اوقات . منه : مالقیته الاخطرة؛ ملاقات نکردم با وی مگر گاهی . (منتهی الارب ). || اندیشه . آنچه بر خاطر گذرد. همزه .ج ، خَطَرات ...