کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاسی
/ta'assi/
معنی
پیروی کردن؛ اقتدا کردن؛ تقلید کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت
۲. اقتدا کردن، پیروی کردن
دیکشنری
baldness
-
جستوجوی دقیق
-
تاسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت ۲. اقتدا کردن، پیروی کردن
-
تاسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'assi پیروی کردن؛ اقتدا کردن؛ تقلید کردن.
-
واژههای مشابه
-
تأسی
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن ، اقتدا کردن .
-
تآسی
لغتنامه دهخدا
تآسی . [ ت َ ] (ع مص ) غمخواری کردن یکدیگر را. تعزیت کردن بعضی بعض دیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تأسی
لغتنامه دهخدا
تأسی . [ ت َ ءَس ْ سی ] (ع مص ) (از «أس و») یکدیگر را به صبر فرمودن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). || تسلی گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تصبر و تعزی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صبر کردن . (دهار). تجلد و تحمل . (قطر المحیط). شکیبا...
-
تاسی جستن
واژگان مترادف و متضاد
اقتدا کردن، پیروی کردن، تبعیت کردن، تقلید کردن
-
تاسی السمت
لغتنامه دهخدا
تاسی السمت . [ ] (معرب ، اِ) سنگی که در ساختمانها و بندکشی آن بکار رود، «سولفات دوشو» خاکی است که چون پخته شود، گچی خاکستری بدست آید که «تیمشمت » نامند... (از دزی ج 1 ص 139).
-
تأسی کردن
لغتنامه دهخدا
تأسی کردن . [ ت َ ءَس ْ سی ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقتدا کردن به پیشوای خود. (ناظم الاطباء). پیروی کردن . متابعت کردن . اعمال کسی را سرمشق قرار دادن . رجوع به تأسی شود.
-
واژههای همآوا
-
طاسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. کچلی ۲. ریزش مو
-
تأسی
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) پیروی کردن ، اقتدا کردن .
-
تآسی
لغتنامه دهخدا
تآسی . [ ت َ ] (ع مص ) غمخواری کردن یکدیگر را. تعزیت کردن بعضی بعض دیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
طاسی
لغتنامه دهخدا
طاسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) گرفته : یقال نفسی طاسِئَةٌ؛ یعنی دل من گرفته است . (منتهی الارب ).
-
طاسی
لغتنامه دهخدا
طاسی . (اِخ ) موضعی است در خراسان . (معجم البلدان ).