کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاسه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاسه گرفتن
لغتنامه دهخدا
تاسه گرفتن . [ س َ / س ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره ). || درماندن در رفتار از سستی . || دچار اضطراب شدن : چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت .مولوی (مثنوی چ خاور ص 80).
-
واژههای مشابه
-
purse seiner, seine boat, seiner, purse boat
تاسهکِش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] نوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
-
seining
تاسهکِشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] صید ماهی و دیگر آبزیان با تاسه
-
تاسه آوردن
لغتنامه دهخدا
تاسه آوردن . [ س َ / س ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) اشتیاق یافتن به شهر و کشور هنگام غربت : چون فراق آن دو نور بی ثبات تاسه آوردت گشادی چشمهات . مولوی .رجوع به تاسه شود.
-
تاسه برافتادن
لغتنامه دهخدا
تاسه برافتادن . [ س َ / س ِ ب َ اُ دَ ] (مص مرکب ) به نفس افتادن . بشدت دم زدن گرفتار شدن . رجوع به تاسه شود.
-
تاسه کردن
لغتنامه دهخدا
تاسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفس برآوردن بدشواری . به تنگی نفس افتادن : چون زمانی بخفت گفت : ای مرد مرا تاسه می کند. مرد گفت : ترا گرم شده است ، بیا به صحرا رویم . (سندبادنامه ص 214). || (لهجه ٔقزوین ) مشتاق بودن . در تداول زنان ، اظها...
-
تاسه زده
لغتنامه دهخدا
تاسه زده . [ س َ / س ِ زَدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا بتاسه . (ناظم الاطباء).
-
تاسه واسه
لغتنامه دهخدا
تاسه واسه . [ س َ / س ِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است بمعنی اضطراب و تلواسه و بیقراری .(برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). اضطراب و بیقراری بود. (فرهنگ جهانگیری ) .
-
تاسه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] tāsegir ۱. تاسهگیرنده.۲. آنچه سبب اضطراب و اندوه و گرفتگی گلو شود.
-
هم تاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] hamtāse شریک در غم و اندوه: ◻︎ یار همکاسه هست بسیاری / لیک همتاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱: ۴۴۷ حاشیه).
-
طاسه،تاسه
لهجه و گویش تهرانی
ویار
-
جستوجو در متن
-
تفیهر
لغتنامه دهخدا
تفیهر. [ ت َ ف َ هَُ ] (ع مص ) فراخ حال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تاسه گرفتن اسب را و مانده گردیدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تفهیر شود.
-
تالواسه
لغتنامه دهخدا
تالواسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) تاسه است . (فرهنگ اوبهی ) (از صحاح الفرس ). مانند تاسه بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تاسه گرفتن بود. (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 440). تالواسه مانند تاسه باشد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ سعید نفیسی و نخجوانی ). تالواسه تاسه ...