کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاس
/tās/
معنی
= طاس۱
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. قدح، کاسه
۲. طشت، طشتبزرگ،
۳. بیمو، طاس، کچل، کل ≠ مودار
۴. کعبتین
۵. اضطراب، بیقراری، تشویش، ناآرامی ≠ قرار، آرامش
۶. اندوه، ملالت ≠ نشاط، شادی
دیکشنری
bald, bowl, cube, Pan
-
جستوجوی دقیق
-
تاس
واژگان مترادف و متضاد
۱. قدح، کاسه ۲. طشت، طشتبزرگ، ۳. بیمو، طاس، کچل، کل ≠ مودار ۴. کعبتین ۵. اضطراب، بیقراری، تشویش، ناآرامی ≠ قرار، آرامش ۶. اندوه، ملالت ≠ نشاط، شادی
-
تاس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - اضطراب ، بی تابی . 2 - اندوه .
-
تاس
فرهنگ فارسی معین
(ص .) بی مو، سر تاس .
-
تاس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - مکعبی کوچک دارای شش سطح که روی هر سطح تعدادی نقطه وجود دارد. به تعداد عددی که تاس نشان می دهد، مهره را در بازی نرد، حرکت می دهند. 2 - کاسة مسی ، بادیه .
-
تاس
لغتنامه دهخدا
تاس . (اِ) تلواسه و اضطراب و بیطاقتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). تاس و تاسا و تاسه بمعنی اضطراب و بی طاقتی و اندوه و ملالت و بی قراری (است ). (آنندراج ) (انجمن آرا). تاس ، تاسه باشد یعنی تالوسه و تالواسه نیز گویند، هردو بمعنی بی طاقتی . (فرهنگ اوبهی )...
-
تاس
لغتنامه دهخدا
تاس . (اِخ ) از شعرای ایتالیا و پدر شاعر معروف و مشهور بهمین اسم . وی بسال 1493 م . متولد شد و بسال 1569 م . درگذشت . چند منظومه ٔ زیبا و اشعاری چند از وی باقی مانده است ولی تحت الشعاع پسر نابغه اش قرار گرفت و شهرت چندانی بدست نیاورد. رجوع به «تاسو» ...
-
تاس
لغتنامه دهخدا
تاس . (اِخ ) شاعر مشهور ایتالیا که در «سورانت » ایتالیا بسال 1554 م . متولد شد و اثر معروفش «بیت المقدس (اورشلیم ) آزادشده » است که در آن وقایع جنگهای صلیبی را بطور ماهرانه ای تصویر نموده . این اثر بزرگ یکی از آثار مهم ادبی است و فصاحت و بلاغتش بدرجه...
-
تاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tās = طاس۱
-
تاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tās = طاس۲
-
تاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tās = تاسه
-
تاس
لهجه و گویش گنابادی
tas در گویش گنابادی یعنی کاسه ای که بزرگ تر از پیاله و از جنس مس است.
-
تاس
لهجه و گویش بختیاری
tâs تاس، کاسه بزرگ.
-
تاس
لهجه و گویش تهرانی
سر بی مو ـ بادیه/تابه مسی بزرگ ،جام حمام
-
تاس
واژهنامه آزاد
(جیرفت) کاسه.