کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه گیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تازه آباد
لغتنامه دهخدا
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی در تنکابن .(از سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 105).
-
تازه آباد
لغتنامه دهخدا
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی در سدن رستاق .(از سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 126).
-
تازه آباد
لغتنامه دهخدا
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی در کجور.(از سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109).
-
تازه آباد
لغتنامه دهخدا
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) نام شعبه ٔ شیلات در شبه جزیره ٔ میان کاله است که در 11هزارگزی میان قلعه و 16هزارگزی امیرآباد واقع شده است . سکنه ٔ آن کارگران شیلات و افراد مرزبانی کشور میباشند. آب آشامیدنی آنجا از چاه تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران...
-
تازه آباد
لغتنامه دهخدا
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) نام یکی از پاسگاه های مرزبانی کشور در مرز ایران و شوروی که در دشت گرگان واقع است . این پاسگاه در 35هزارگزی شمال گمیشان نزدیک دریا واقع شده . آب آشامیدنی افراد پاسگاه از رودخانه ٔگرگان حمل میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)...
-
تازه بتازه
لغتنامه دهخدا
تازه بتازه .[ زَ / زِ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) چیزهای جدید پشت سرهم . (فرهنگ نظام ). نوبنو. بطور مجدد. مکرراً. (ناظم الاطباء). نوی و تازگی مکرر. بدون راه یافتن کهنگی .
-
تازه بدن
لغتنامه دهخدا
تازه بدن . [ زَ / زِ ب َ دَ ] (ص مرکب ) با تنی تر و تازه و جوان . با بدنی لطیف و باطراوت : جاریة عبرد؛ دختر سپیدرنگ و تازه بدن . (منتهی الارب ).
-
تازه برگ
لغتنامه دهخدا
تازه برگ . [ زَ / زِب َ ] (ص مرکب ) تر. خرم . پرطراوت . جوان : بسان درختی بود تازه برگ دل از کین شاهان نترسد ز مرگ .فردوسی .
-
تازه پرواز
لغتنامه دهخدا
تازه پرواز. [ زَ / زِ پ َرْ ] (ص مرکب )از مرکبات تازه . (آنندراج ). بتازگی پر و بال بازکرده و از سر نو پروازکرده . (ناظم الاطباء) : عرفی بگیتی از خلد آمد که بازگرددغافل که تازه پرواز گم سازد آشیان را.عرفی (از آنندراج ).
-
تازه پیکر
لغتنامه دهخدا
تازه پیکر. [ زَ / زِ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مجازاً، خوش اندام : تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام .نظامی .
-
تازه تر
لغتنامه دهخدا
تازه تر. [ زَ / زِ ت َ ] (ص تفضیلی ) خرم تر. نوتر : خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).رجوع به تازه شود.
-
تازه جنگ
لغتنامه دهخدا
تازه جنگ . [ زَ / زِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه بتازگی در جنگ درآمده است . جنگ ندیده . جنگ ناآزموده : ای خدا شد بر جوانم کار تنگ دشمنان خونخوار واکبر تازه جنگ .(از شبیه شهادت علی اکبر).
-
تازه جوان
لغتنامه دهخدا
تازه جوان . [ زَ / زِ ج َ ] (ص مرکب )از اسمای محبوب است . (آنندراج ). بتازگی بسن جوانی رسیده . (ناظم الاطباء). حدیث السن . نوجوان : عیبیش جز این نیست که آبستن گشته ست او نیز یکی دخترک تازه جوان است . منوچهری .چون که من پیرم جهان تازه جوان گرنه زین ما...
-
تازه چرخ
لغتنامه دهخدا
تازه چرخ . [ زَ / زِ چ َ ] (ص مرکب ) کسی که تازه برتبه ٔ عالی رسیده . (فرهنگ نظام ). ناآزموده . تازه کار : این تازه چرخها که امروز روی کارند... . جوانان تازه چرخ .
-
تازه چهر
لغتنامه دهخدا
تازه چهر. [ زَ / زِ چ ِ ] (ص مرکب ) خندان . شاد. بشاش . خوشرو : ایا،آز را داده گردن بمهردوان هر زمان پیش او تازه چهر.اسدی .بتو دادمش باش از او تازه چهرگرامی و گستاخ دارش بمهر.اسدی .