کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه به دوران رسیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تازه به دوران رسیده
/tāzebedo[w]rānr-e(a)side/
معنی
کسی که تازه به ثروت یا مقامی رسیده و مغرور شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
nouveau riche, parvenu, upstart
-
جستوجوی دقیق
-
تازه به دوران رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] tāzebedo[w]rānr-e(a)side کسی که تازه به ثروت یا مقامی رسیده و مغرور شده باشد.
-
واژههای مشابه
-
تازَه
لهجه و گویش بختیاری
tâza تازه.
-
تازه و تازه
فرهنگ گنجواژه
خیلی تازه.
-
new snow
برف تازه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] 1. برفی که تازه باریده و شکل اولیۀ برفبلورهای آن قابل تشخیص باشد 2. مقدار برفی که بیش از بیستوچهار ساعت از بارش آن نگذشته باشد
-
تازه بهار
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - گل نوشکفته . 2 - نوبهار. 3 - زمین آرایش یافته از بهار مجدد.
-
تازه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - زنده کردن . 2 - بارونق کردن . تعمیر کردن .
-
تازه وارد
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) غریب ، ناشناس .
-
تازه خط
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص مر.) پسری که تازه پشت لبش مو روییده .
-
تازه بنیاد
لغتنامه دهخدا
تازه بنیاد.[ زَ / زِ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) بنیاد نو. اساس تازه :بداد جهان آفرین شاد باش جهان را یکی تازه بنیادباش .فردوسی .
-
تازه بوم
لغتنامه دهخدا
تازه بوم . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جا و مقام تازه . منزل خوش و نیک . سرزمین خرم : بفرمود تا نامداران روم برفتند صد مرد از آن تازه بوم . فردوسی .فرستاده برگشت از آن تازه بوم بیامد بنزدیک پیران روم .فردوسی .
-
تازه بهار
لغتنامه دهخدا
تازه بهار. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) گل از نو شکفته . (ناظم الاطباء). || نوبهار. رجوع بهمین کلمه شود. || زمین آرایش یافته از بهار مجدد. (ناظم الاطباء). || مجازاً زیباروی و باطراوت را گویند : ای تازه بهار سخت پدرامی پیرایه ٔ دهر و زیور عصری . منوچهری...
-
تازه داماد
لغتنامه دهخدا
تازه داماد. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) داماد جوان . پسر جوانی که تازه عروسی کند.
-
تازه رخساره
لغتنامه دهخدا
تازه رخساره . [ زَ / زِ رُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رخساره ٔ تازه . روی خوش و گشاده : نگه کرد گرسیوز نامداربدان تازه رخساره ٔ شهریار.فردوسی .
-
تازه عروس
لغتنامه دهخدا
تازه عروس . [ زَ / زِ ع َ ] (اِ مرکب ) دختری که تازه بخانه ٔ شوی رفته باشد. نوبیوگ : در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی .نظامی .