کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تار مو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تار مو
لغتنامه دهخدا
تار مو. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ موی . تای مو. || مجازاً، خیلی باریک . نزار : بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار مویی گداخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459).- مثل تار مو ؛ خیلی باریک و نزار.
-
تار مو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: târ-e mu طاری: târ-e mü طامه ای: târ-e mu طرقی: târ-e mü کشه ای: mitâr نطنزی: târ-e mu
-
تار مو
لهجه و گویش تهرانی
یک مو
-
واژههای مشابه
-
تأر
لغتنامه دهخدا
تأر. [ ت َءْرْ ] (ع مص ) بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تار و تار
فرهنگ گنجواژه
پاره پاره، ریزه ریزه.
-
muscle fiber
ماهیچهتار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] هریک از یاختههای ماهیچۀ اسکلتی یا ماهیچۀ قلب
-
تار شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاریک شدن، تیره شدن، ظلمانی شدن ≠ روشن شدن ۲. کدرشدن ≠ شفاف شدن
-
شه تار
لغتنامه دهخدا
شه تار. [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه تار. اولین تار.تار بم . تار گنده که در سازها بندند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود.
-
string 1
تار 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جسم جامدی که ابعاد سطح مقطعاش بسیار کوچکتر از طول آن است
-
STS
تار 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] ← تغییر آستانۀ معیار
-
warp yarn, warp thread
تار طناب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] هریک از رشتههای طناب که با رشتهای دیگر تابیده شده باشد
-
vibrating string
تار مرتعش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تاری که دو سر آن ثابت باشد و در طول آن امواج ساکن تشکیل شود
-
optical fibre, light guide
تار نوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] رشتۀ نازک انعطافپذیر و شفاف شیشهای یا پلاستیکی که میتواند نور را انتقال دهد
-
تار شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) تیره شدن ، تاریک گشتن .