کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تار شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تار تنندو
لغتنامه دهخدا
تار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای من تار تنندوست . آغاجی (از آنندراج ).شود در پناهت چو سد سکندراگر خانه سازم ز تار تنندو.امیرمعزی .
-
تار تنیدن
لغتنامه دهخدا
تار تنیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تار گستردن . کشیدن تار. پهن کردن و گستردن تار : آن توئی آن زخم بر خود میزنی بر خود آن دم تار لعنت می تنی .مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 35).
-
تار جامه
لغتنامه دهخدا
تار جامه . [ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمان جامه . تانه ٔ بافندگان که نقیض پوداست . ریسمان جامه که در طول واقع شده است ، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است : سَتا، سدی ، اُسْدی ّ، سداة،اُستی ؛ تار جامه . (منتهی الارب ). رجوع به تار شود.
-
تار زدن
لغتنامه دهخدا
تار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی . رجوع به تار شود. || در تداول عوام فروختن را گویند.
-
تار ساز
لغتنامه دهخدا
تار ساز. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ای از سیم یا زه که بر سازها بندند و زخمه بر آن زنند. آنچه از آهن و برنج و طلا یا روده ٔ حیوانات سازند و بر آلات موسیقی بندند، مانند تار چنگ ، تار قانون ... رجوع بتار شود.
-
تار عنکبوت
لغتنامه دهخدا
تار عنکبوت . [ رِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرده ٔ عنکبوت . بیت عنکبوت . نسج عنکبوت . کارتنک . دهنه . تنیده ٔ عنکبوت . دام عنکبوت . تنسته . کره . کرتینه . ابرکاکیا. ابرکاکیاب . ابرکاکیان . کناغ . رجوع به «تار» و «ابرکاکیا» شود.
-
تار کرباس
لغتنامه دهخدا
تار کرباس . [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد. تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه شود.
-
تار کردن
لغتنامه دهخدا
تار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره ساختن . تاریک ساختن . کدر کردن . بدون روشنی نمودن . رجوع به تار شود. || تاراندن . رمانیدن . ترسانیدن . پراکندن و متفرق ساختن : تار کردن مرغی را. کبوترها را تار کردن . رجوع به تاراندن شود.
-
تار مو
لغتنامه دهخدا
تار مو. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ موی . تای مو. || مجازاً، خیلی باریک . نزار : بعیادت پیش وی رفته بودم او را یافتم چون تار مویی گداخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459).- مثل تار مو ؛ خیلی باریک و نزار.
-
ژیبرال تار
لغتنامه دهخدا
ژیبرال تار. (اِخ ) مصحف جبل الطارق . رجوع به جبل طارق شود.
-
شاه تار
لغتنامه دهخدا
شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود.
-
سه تار
لغتنامه دهخدا
سه تار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) طنبوری که بدان سه عدد تار سیم بسته باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به سه تا و سه تارشود. || (اِخ ) دب اکبر. (ناظم الاطباء).
-
سی تار
لغتنامه دهخدا
سی تار. (اِ مرکب ) نام یکی از آلات موسیقی . رجوع به سه تار و ستار شود.
-
کاسه ٔ تار
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ تار. [ س َ / س ِ ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکم تار و ستار (سه تار).
-
ملنگ تار
لغتنامه دهخدا
ملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).