کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاری کردن
لغتنامه دهخدا
تاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کدر کردن . تاریک کردن . تار کردن . تیره کردن : بوی بد مر دیده را تاری کندبوی یوسف دیده را یاری کند. مولوی .رجوع به تاریک کردن شود.
-
واژههای مشابه
-
circle of confusion
قرص تاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← قرص کمترین تاری
-
motion blur
تاری حرکتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] تار شدن برخی از اجزای تصویر براثر حرکت موضوع یا دوربین
-
تاری جا
لغتنامه دهخدا
تاری جا. (اِ مرکب ) جای تاریک . کنایه از مکان سخت و دردناک . محل تاریک و سخت و شوم .
-
تاری چشم
لغتنامه دهخدا
تاری چشم . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چشم تاریک . چشم ضعیف .
-
تاری ورمیش
لغتنامه دهخدا
تاری ورمیش . [ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی است که در 36000گزی جنوب باختری خوی و 5000گزی جنوب راه ارابه رو قطور به خوی واقع است و کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گل...
-
تاری پاس
لغتنامه دهخدا
تاری پاس . (اِخ ) بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه ٔ «مِنن » سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خارجه را گرفت جوانی بود خوشگل و صبیح و زمانی که سر و سرّی با «آری یه ٔ» خارجی داشت ، طراوت جوانی را هنوز فاقد نشده ب...
-
تاری محله
لغتنامه دهخدا
تاری محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دیهی در بارفروش (بابل ). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 118). دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است که در 16هزارگزی جنوب باختری بابل و 4هزارگزی شمال شوسه ٔ آمل به بابل واقعاست . ...
-
تاری مرادی
لغتنامه دهخدا
تاری مرادی . [ م ُ ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً 100 خانوار میشوند ودر نقاره خوان و کانی وریژ سکنی دارند و منتسب به طایفه ٔ مندمی هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
-
تاری چشم
دیکشنری فارسی به عربی
سحب , فلم
-
circle of least confusion
قرص کمترین تاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تصویر دایرهشکل یک چشمۀ نقطهای با کمترین شعاع و بیشترین وضوح در سامانهای اپتیکی متـ . قرص تاری circle of confusion
-
پری پیش تاری
واژهنامه آزاد
زمان پیش از نگارش تاریخ، روزگار پیشا تاریخی، پیش از پیشینه تاریخی ، پیش از پیشینه تاریک ، پیشا تاریخ= prehistory
-
جستوجو در متن
-
تاریک کردن
لغتنامه دهخدا
تاریک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره کردن . تار کردن : اغطاش ؛ تاریک کردن شب را. (منتهی الارب ) : گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک . سعدی .رجوع به تاری کردن شود.