کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریک و روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تاریک جوی
لغتنامه دهخدا
تاریک جوی . (نف مرکب ) ظلمت طلب . بیراهه رو. منحرف . کجرو : بپرسید کار پرستش بچیست بنیکی ّ یزدان گراینده کیست چنین داد پاسخ که تاریک جوی روان اندرآرد بباریک موی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2539).
-
تاریک چشم
لغتنامه دهخدا
تاریک چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کوته نظر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شب کور. (آنندراج ). || آنکه بینایی چشم او کم باشد. (ناظم الاطباء).
-
تاریک چهره
لغتنامه دهخدا
تاریک چهره . [ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) سیه روی مانند شب . (ناظم الاطباء).
-
تاریک دین
لغتنامه دهخدا
تاریک دین . (ص مرکب ) گمراه . زشت پندار. کافر : ز شب بدخواه تو تاریک دین ترز ماه نو دلت باریک بین تر.نظامی .
-
تاریک رای
لغتنامه دهخدا
تاریک رای . (ص مرکب ) رای تاریک . بدفکر. بداندیشه . بدگمان .
-
تاریک شده
لغتنامه دهخدا
تاریک شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تیره شده . تارشده . رجوع به تاریک شدن شود.
-
تاریک فام
لغتنامه دهخدا
تاریک فام . (ص مرکب ) تیره رنگ . سیاهرنگ : جدا گشت تیغ شهی از نیام برون شد خوراز میغ تاریک فام .(گرشاسبنامه ).
-
تاریک ماه
لغتنامه دهخدا
تاریک ماه . (اِ مرکب ) محاق . || سرار. آخرین شب ماه .
-
تاریک محله
لغتنامه دهخدا
تاریک محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی در تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107). ده کوچکی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن ، که 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 2...
-
تاریک مغز
لغتنامه دهخدا
تاریک مغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کم اندیشه . کم خرد : از آن به که در گوش تاریک مغزگشادن در داستانهای نغز.نظامی .
-
تاریک نشان
لغتنامه دهخدا
تاریک نشان . [ ن ِ ] (ص مرکب ) اصطلاح قالی بافی است (در کرمان ).
-
تاریک بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tārikbaxt بدبخت؛ تیرهبخت.
-
تاریک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tārikjān تیرهجان؛ تیرهدل؛ سیاهدل؛ گمراه.
-
تاریک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tārikče(a)šm کسی که بینایی چشمش کم باشد؛ نابینا.
-
تاریک دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tārikdel ۱. گمراه.۲. [قدیمی] غمگین.