کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریک و روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاریک و روشن
معنی
(کُ رُ شَ) (ص .) دارای روشنایی اندک .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
dusk, twilight, twilit
-
جستوجوی دقیق
-
تاریک و روشن
فرهنگ فارسی معین
(کُ رُ شَ) (ص .) دارای روشنایی اندک .
-
تاریک و روشن
لغتنامه دهخدا
تاریک و روشن . [ ک ُ رَ / رُو ش َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) اوائل بین الطلوعین : فلان صبح تاریک و روشن از خانه بیرون رفته شب برمی گردد. (فرهنگ نظام ). رجوع به تاریک روشن شود.
-
تاریک و روشن
فرهنگ گنجواژه
گرگ و میش، نیمه روشن، صبح زود
-
واژههای مشابه
-
dark matter
مادۀ تاریک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] بخشی از مادۀ موجود در عالم که در رصدها رؤیت نمیشود، ولی با توجه به اثرات گرانشی آن قابل تشخیص است
-
تاریک شدن
واژگان مترادف و متضاد
تار شدن، تیرهشدن، تیرهوتار شدن، ظلمانی شدن ≠ روشنشدن
-
camera obscura
اتاقک تاریک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] دوربین اولیه که در آن تصویر حقیقی شیء روی دیوارۀ مقابل عدسی مشاهده میشد
-
dark nebula
سحابی تاریک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] اَبری از غبار میانستارهای در کهکشان راه شیری یا کهکشانی دیگر که به دلیل قرار گرفتن در برابر ستارهای درخشان قابل دیدن است
-
dark nebula
سحابی تاریک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ← سحابی جذبی
-
Dark Ages
دوران تاریک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] دورههای بلافصل بعد از سقوط تمدنها یا زمانیکه مدارک باستانشناختی مربوط به آن، در مقایسه با ادوار پیشین، به دورهای از انحطاط اشاره دارد
-
تاریک خانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ)(اِمر.) اتاق ویژه ای در عکاسی برای ظاهر کردن فیلم .
-
تاریک دل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مر.) سیاه دل ، بدذات .
-
تاریک شب
لغتنامه دهخدا
تاریک شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب تاریک . شب های محاق : صدرجهان ، جهان همه تاریک شب شده ست ازبهر ما سپیده ٔ صادق همی دمی . رودکی .بگوش من آید بتاریک شب که بگشاید از رنج یک تن دو لب .فردوسی .
-
تاریک کردن
لغتنامه دهخدا
تاریک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره کردن . تار کردن : اغطاش ؛ تاریک کردن شب را. (منتهی الارب ) : گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک . سعدی .رجوع به تاری کردن شود.
-
تاریک میغ
لغتنامه دهخدا
تاریک میغ. (اِ مرکب ) میغتاریک . ابر سیاه . ابر تیره . ابر تاریک : پلارک چنان تاخت از روی میغکه در شب ستاره ز تاریک میغ.نظامی .