کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریخ ملکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملکی
/maleki/
معنی
۱. [عامیانه] نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوههای معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم میدوزند.
۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] مربوط به سلطنت؛ پادشاهی.
۳. (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) [قدیمی] مربوط به ملکشاه: تقویم ملکی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پایپوش، کفش، گیوه، پاپوش
دیکشنری
agrarian, proprietary, real estate
-
جستوجوی دقیق
-
ملکی
واژگان مترادف و متضاد
پایپوش، کفش، گیوه، پاپوش
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م َ ل َ ] (حامص ) ملک بودن . فرشته بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشتگی : شاه ملکان پیشرو بارخدایان ز ایزد ملکی یافته و بارخدایی . منوچهری .در تو هم دیوی است و هم ملکی هم زمینی به قد و هم فلکی ترک دیوی کنی ملک باشی ز شرف برتر از فلک با...
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م َ ل َ ] (ص نسبی ) مأخوذ از تازی ، منسوب به مَلِک ، یعنی پادشاهی . (ناظم الاطباء). شاهی . سلطنتی : به گاه خلعت دادن به گاه صله ٔ شعرنه سیم تو ملکی و نه زرّ تو هروی . منوچهری .بتافت از افق ملک و آسمان بقادو کوکب ملکی چون دوپیکر جوزا.جمال ال...
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م َ ل َ ] (ص نسبی ) مأخوذ از تازی ، منسوب به ملک ، یعنی فرشته . (ناظم الاطباء). فرشته ای . چون فرشتگان . درخور فرشتگان . مَلَکیة : همتهای فلکی بینمش سیرتهای ملکی بینمش . منوچهری .ذات او راست صفات ملکی و بشری که به سیرت ملک است او و به صورت ...
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م َ ل َ کی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مَلِک ، و مَلَکیة تأنیث آن . (از اقرب الموارد). هرگاه اسم منسوب الیه ثلاثی و مکسورالعین باشد عین الفعل چنین اسمی در نسبت مفتوح گردد، مانند مَلَکی منسوب به مَلِک . (از مقدمه ٔ المنجد). رجوع به مدخل بعد شود...
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م ِ ] (ص نسبی ) مأخوذ از تازی ، منسوب به ملک . متصرفی و هر چیز که در قبضه ٔ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء). برابر اقطاعی یا اجاره ای . که ملک شخص باشد : در این مرغزار (اورد)همه ٔ دیه های ملکی و خراجی به قطع گذارند. (فارسنامه ٔ ...
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [ م ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است و 487 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی . [م ُ ] (ص نسبی ) مأخوذ از تازی ، منسوب به ملک و مملکت . کشوری . مملکتی . ولایتی . وطنی . (از ناظم الاطباء).
-
ملکی
لغتنامه دهخدا
ملکی .[ م َ ل ِ ] (حامص ) ملک بودن . پادشاهی . شاهی . سلطنت : فرمود (انوشروان ) تا منذربن النعمن بن المنذر را ملکی عرب دادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 97).
-
ملکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به ملک) [عربی. فارسی] maleki ۱. [عامیانه] نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوههای معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم میدوزند.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] مربوط به سلطنت؛ پادشاهی.۳. (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) [قدیمی] مربوط ...
-
ملکی
دیکشنری فارسی به عربی
زراعي
-
واژههای مشابه
-
مَلکی
لهجه و گویش تهرانی
گیوه تخت پارچه ای نوک برگشته
-
نفس ملکی
لغتنامه دهخدا
نفس ملکی . [ ن َ س ِم َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس مطمئنه . روحی که متصف به صفات حمیده بود. (ناظم الاطباء). نفوس فرشتگان و اهل عصمت را که از هواهای نفسانی و وساوس شیطانی در امان اند نفس ملکی گوید و نفوس اولیأاﷲ را که در مرتبه ٔ علم به کمال مم...