کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریخ فرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرس
/faras/
معنی
اسب.
〈 فرس اعظم: (نجوم) صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ادهم، اسب، باره، توسن، سمند
برابر فارسی
پارس
دیکشنری
horse
-
جستوجوی دقیق
-
فرس
واژگان مترادف و متضاد
ادهم، اسب، باره، توسن، سمند
-
فرس
فرهنگ واژههای سره
پارس
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف َ ] (اِخ )موضعی است مر هذیل را یا شهری از شهرهای ایشان . (منتهی الارب ). جایی است در خاک هذیل . (معجم البلدان ).
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف َ ] (ع مص ) فروکوفتن و شکستن استخوان گردن شکار را. (منتهی الارب ). شکستن شیرگردن شکار خود را. فرس در اصل بدین معنی است و سپس در اثر کثرت استعمال به معنی قتل به طور کلی به کار رفته است . و در ذبح حیوان این عمل نهی شده است . (از اقرب الموارد)...
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف َرَ ] (ع اِ) اسب تازی . (بحر الجواهر). اسب نر و ماده . ج ، اَفراس ، فُروس . (منتهی الارب ). حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود. مذکر آن را حصان و مؤنث آن را حِجر گویند. (اقرب الموارد) : قدم نه اول اندر شرع آنگاهی طریقت جوچو علم ه...
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ِ ] (اِخ ) (قصرالَ ...) یکی از قصور چهارگانه ٔ حیره . (معجم البلدان از ادیبی ).
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ِ ] (اِخ ) کوهی است در عَدَنة، از آنجا تا نقره ٔ بنی مرةبن عوف بن کعب یک روز راه است . (معجم البلدان ).
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ِ ] (ع اِ) گیاهی است ، یا آن قصقاص است ، یا بروق ، یا درخت دفلی . (منتهی الارب ). گیاهی است و بعضی گویند همان قصقاص است و نیز گفته اند بروق است و گروهی دیگر نیز آن را حبن دانند. (از اقرب الموارد).
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ُ ](اِخ ) ج ِ فارس به سکون راء و معنی فرس پارسایان است و به تازی پارسی را فارسی نویسند. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 8). نامی است که در کتب عربی به صورت جمع مکسربرای «فارسی » به کار رفته است و به معنی پارسیان و ایرانیان است : گفتند: پسر او در ...
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ُ / ف ِ ] (اِخ ) نام وادیی بین مدینه و دیار طی در راه خیبر که میان ضرغد و اَول واقع است . (معجم البلدان ).
-
فرس
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) اسب .
-
فرس
دیکشنری عربی به فارسی
ماديان , بختک , کابوس , عجوزه , جادوگر , ماليخوليا , سودا , تاريکي , دريا , اسب کوچک سواري , اسب پير و وامانده , يابو , فاحشه , عيبجويي کردن , نق زدن , ازار دادن , مرتبا گوشزد کردن , عيبجو , نق نقو
-
فرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: افراس و فروس] (زیستشناسی) [قدیمی] faras اسب.〈 فرس اعظم: (نجوم) صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان.
-
فرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: پارس] [قدیمی] fors ۱. ایران.۲. (اسم، صفت) ایرانی؛ ایرانیان: ◻︎ ز بٲس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲: ۶۶۴).〈 فرس قدیم: فارسی باستان.