کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاریخ
/tārix/
معنی
۱. زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹.
۲. دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ.
۳. دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صفویان.
۴. نوشته و متنی در مورد وقایع و سرگذشت پیشینیان: تاریخ بیهقی.
۵. (اسم مصدر) تقویم؛ گاهشماری: تاریخ هجری.
〈 تاریخ جلالی: = تقویم 〈 تقویم جلالی
〈 تاریخ رومی: = تقویم 〈 تقویم رومی
〈 تاریخ شمسی: = تقویم 〈 تقویم شمسی
〈 تاریخ قمری: = تقویم 〈 تقویم قمری
〈 تاریخ مَلِکی: = تقویم 〈 تقویم مَلِکی
〈 تاریخ میلادی: = تقویم 〈 تقویم میلادی
〈 تاریخ هجری: = تقویم 〈 تقویم هجری
〈 تاریخ یزدگردی: = تقویم 〈 تقویم یزدگردی
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع
۲. خداینامه، شاهنامه، سیرالملوک
۳. سابقه
۴. زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع
۵. کتاب رویدادهای گذشته، تاریخنامه
۶. تقویم، گاهشماری
۷. دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع
فعل
بن گذشته: تاریخ زد
بن حال: تاریخ زن
دیکشنری
annals, date, history, term
-
جستوجوی دقیق
-
تاریخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع ۲. خداینامه، شاهنامه، سیرالملوک ۳. سابقه ۴. زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع ۵. کتاب رویدادهای گذشته، تاریخنامه ۶. تقویم، گاهشماری ۷. دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع
-
تاریخ
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] 1 - (مص م .) زمان چیزی را معین کردن . 2 - (اِ.) عددی که زمان را نشان بدهد. 3 - سرگذشت ها و حوادث پیشینیان . ج . تواریخ . ؛ ~ باستان (قدیم ) دربارة ادواری از ازمنة بسیار قدیم بحث می کند و تا انقراض امپراتوری روم غربی به سال 476 م . خاتمه می ی...
-
تاریخ
لغتنامه دهخدا
تاریخ . (ع مص ، اِ) تأریخ . توریخ . نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). وقت چیزی پدید کردن . و در اصطلاح ، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانه ٔ آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی ب...
-
تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: تٲریخ، جمع: تَواریخ] tārix ۱. زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹.۲. دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ.۳. دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صفویان.۴. نوشته و متنی در مورد وقایع و سرگذشت پیشینیان: تاریخ بیهقی...
-
تاریخ
دیکشنری فارسی به عربی
تاريخ , عصر
-
تاریخ
واژهنامه آزاد
(نامه نگاری) گاهداد، هنگامه، مَه روز، ماه روز.
-
واژههای مشابه
-
تأریخ
لغتنامه دهخدا
تأریخ . [ ت َءْ ] (ع مص ) سال و مه معلوم کردن با نوشتن یا گفتن : ارخ الکتاب تأریخاً؛ تاریخ نوشت آن کتاب را. (ناظم الاطباء). || شناساندن وقت ، و بقولی تأریخ هر چیزی ، غایت و وقت آن است که بدان منتهی میشود. و بدان سبب گویند: فلان تأریخ قوم خویش است...
-
تاريخ
دیکشنری عربی به فارسی
خرما , درخت خرما , نخل , تاريخ , زمان , تاريخ گذاردن , مدت معين کردن , سنه , تاريخچه , سابقه , پيشينه , بيمارنامه
-
تاریخ (رشته)
فرهنگ واژههای سره
کهن نگار
-
تاریخ (مورخه)
فرهنگ واژههای سره
هنگامه
-
تاریخ تولد
فرهنگ واژههای سره
زادروز
-
تاریخ صدور
فرهنگ واژههای سره
هنگامه برونده
-
طول تاریخ
فرهنگ واژههای سره
درازای تاریخ
-
ماده تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) māddetārix بیت یا مصراعی که مجموع حروف آن به حساب ابجد مطابق با تاریخ واقعهای باشد.