کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تارکه
/tāreke/
معنی
= تارِک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تارکه
لغتنامه دهخدا
تارکه . [ رِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث تارک . رجوع بتارک شود. || تارکه ٔ دنیا؛رهبانة . زن تارک دنیا.
-
تارکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: تارِکَة، مؤنثِ تارک] [قدیمی] tāreke = تارِک
-
جستوجو در متن
-
استحباب
لغتنامه دهخدا
استحباب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دوست داشتن . || استحباب بر؛ برگزیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). گزیدن بر. اختیار. ترجیح . نیکو شمردن چیزی را. (از منتهی الارب ). || سزاوار شدن . || تا دیر ماندن آب در شکنبه ٔ شتر و تشنه ناشدن وی از آن ...
-
مرافعة
لغتنامه دهخدا
مرافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم . (آنندراج ). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری . (از متن اللغة) (از اقرب الم...
-
ذوالفضائل
لغتنامه دهخدا
ذوالفضائل . [ ذُل ْ ف َ ءِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیوالا خسیکتی ملقب به ذوالفضائل . او ادیبی فاضل و بارع بود و در نحو و لغت ید طولی و در نظم و نثر قدح معلی داشت بیشتر فضلاء خراسان عهد او تلمذ وی کرده اند و وی از ابوالمظفر سمعانی سما...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیو الاخسیکثی ، مکنی به ابورشاد و ملقب بذوالفضائل ، از مردم اخسیکت و آن شهریست بفرغانه و آن را با تاء و ثاء هر دو گویند. ولادت او در حدود سال 466 هَ .ق .و وفات بمرو در شب دوشنبه ٔ چهار شب از ماه جم...
-
لطف
لغتنامه دهخدا
لطف . [ ل ُ ] (ع اِمص ، اِ) نرمی در کار و کردار. (منتهی الارب ). رفق . (تاج المصادر). مدارات . خوش رفتاری . مودت . برّ. نیکوئی . نیکوکاری . ج ، الطاف : لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب راحت ارواح لطف اوست ما رابی سخن . منوچهری .گسیل کرد رسولی سوی برا...