کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تارکش
/tārke(a)š/
معنی
۱. مفتولکش.
۲. زرکش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تارکش
لغتنامه دهخدا
تارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه تار کشد. (آنندراج ). مفتول کش و زرکش . (فرهنگ نفیسی ).
-
تارکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tārke(a)š ۱. مفتولکش.۲. زرکش.
-
تارکش
دیکشنری فارسی به عربی
لجام
-
جستوجو در متن
-
مفتول کش
لغتنامه دهخدا
مفتول کش . [ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) در هندوستان تارکش گویند. (آنندراج ). مفتول ساز.
-
harness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهار کردن، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
-
harnesses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهار، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، مهار کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن
-
مدکش
لغتنامه دهخدا
مدکش . [ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) آلت تارکش . (آنندراج ). ابزاری که بدان تار می کشند. || آهنگر. (آنندراج ). زرکش . حداد. (ناظم الاطباء).
-
لجام
دیکشنری عربی به فارسی
افسار , عنان , قيد , دهه کردن , جلوگيري کردن از , رام کردن , کنترل کردن , دهنه , تارکش , اشياء , تهيه کردن , افسار زدن , زين وبرگ کردن , مهارکردن , مطيع کردن , تحت کنترل دراوردن
-
پس آنگاه
لغتنامه دهخدا
پس آنگاه . [ پ َ ] (ق مرکب ) سپس : برو کرد جوشن همه چاک چاک پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک . فردوسی .پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب نشستند با جنگجویان بر اسب .فردوسی .
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات )....
-
ندب
لغتنامه دهخدا
ندب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد سبک در حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خفیف فی الحاجة. ظریف نجیب که چون خوانده شود به حاجتی بشتابد برای قضای آن و گفته اند آن شتابنده ٔ به سوی فضایل است . (از اقرب الموارد). رجل ندب ؛ مرد کارگزار. (مهذب الاسم...
-
مفتول
لغتنامه دهخدا
مفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داده . فتیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- جعد مفتول ؛ زلف مفتول : جعد مفتول جان گسل باشدزل...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ ُ ] (اِ) غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگی دل و دلگیری باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) : گر درم داری گزند آرد بدین لیکن او را گرم درویشی گزین . رودکی .بدین زاری و خواری وگرم و دردپراکنده بر تارکش خاک و گرد. فردوسی .همه گرم و در دست تیمار...
-
دژآگاه
لغتنامه دهخدا
دژآگاه . [ دُ ] (ص مرکب ) دژاگه . سهمگین و خشم آلود. (ازبرهان ). سودائی . (ناظم الاطباء). خشمگین : سوار جهان نیوزار دلیرچو پیل دژآگاه و درنده شیر. دقیقی .کنون اندرآمد میانتان زریرچو گرگ دژآگاه و درنده شیر. دقیقی .دژآگاه مردی چو دیو سترگ سپاهی بکردار ...