کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تارک
/tārak/
معنی
۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).
۲. [مجاز] اوج.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. راهب، تارک دنیا
۲. برق، چکاد، سر، فرق، فرق سر، مفرق، هامه، هباک
۳. راس، قله، نوک
۴. اوج ≠ حضیض
۵. کلاهخود، مغفر
۶. تار کوچک، رشته باریک
دیکشنری
apex, cusp, head, height, summit, tip, top, vertex
-
جستوجوی دقیق
-
تارک
فرهنگ نامها
(تلفظ: tārak) قسمت بالا و میانیِ سر ، فرق سر ؛ (به مجاز) اوج .
-
تارک
واژگان مترادف و متضاد
۱. راهب، تارک دنیا ۲. برق، چکاد، سر، فرق، فرق سر، مفرق، هامه، هباک ۳. راس، قله، نوک ۴. اوج ≠ حضیض ۵. کلاهخود، مغفر ۶. تار کوچک، رشته باریک
-
تارک
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمصغ .) 1 - فرق سر، میان سر آدمی . 2 - کلاهخود.
-
تارک
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.)رهاکننده ، ترک کننده . ؛ ~ دنیا آن که از دنیا روی برگرداند، زاهد، پارسا. ؛ ~ صلاة آن که نماز نگزارد.
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات )....
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رِ ] (ع ص ) ترک کننده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رهاکننده . دست بدارنده : ازبهر چیست تارک و جوشان و ترش روی چون یافته ست دانم بر جانور ظفر. مسعودسعد.هرچه به زرق ... ساخته شود... وجه تلافی از آن تارک باشد. (کلیله و دمنه ).
-
تارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تار، تاره› tārak ۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).۲. [مجاز] اوج.
-
تارک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] tārek ترککننده؛ رهاکننده.〈 تارک دنیا: کسی که دنیا را ترک کند و گوشهنشین شود؛ زاهد؛ پارسا.〈 تارک صلات: ‹تارکالصلوة› کسی که نماز را ترک کند؛ آنکه نماز نگزارد.
-
تارک
دیکشنری فارسی به عربی
تاج , قمة
-
تارک
واژهنامه آزاد
درفکر چیزی بودن،تلاش برای اماده کردن چیزی
-
واژههای مشابه
-
تَارِکٌ
فرهنگ واژگان قرآن
ترک کننده
-
vertex presentation
نمای تارک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نمایی که در آن فرق سر جنین در گلوی زهدان در هنگام زایمان ظاهر میشود
-
تارک دنیا
فرهنگ واژههای سره
جهانرها
-
acrosome, perforatorium, apical body
تارَکتن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] پوشش کلاهمانندی که سر زامه را میپوشاند