کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارَکتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: تنّ] [قدیمی] ten[n] ۱. همتا.۲. همزاد
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tonne] ton واحد اندازهگیری وزن، برابر با هزار کیلوگرم.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: thon] ton ۱. [مجاز] کنسرو.۲. (زیستشناسی) نوعی ماهی بزرگ دریایی دوکیشکل، دارای استخوان و فلس، که بیشتر بهصورت کنسرو مصرف میشود.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ton] (موسیقی) ton درجۀ بلندی و کوتاهی صدا و آواز؛ طرز؛ گفتار؛ لحن.
-
تن
دیکشنری فارسی به عربی
جسم , طن
-
تُن
لهجه و گویش بختیاری
ton 1. سریع؛ 2. تند (طعم).
-
تن تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه ، سرود.
-
تن تن
لغتنامه دهخدا
تن تن . [ ت َ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از نغمه و سرود. (آنندراج ). سرود و نغمه و آهنگ و ترانه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : در خانه تن مزن که ز دستان عندلیب در هر دمت به باغچه صدجای تن تن است . انوری (از آنندراج ).|| وزن اجزای آواز موسیقی ....
-
تن تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم صوت) tantan ۱. (ادبی) در عروض، معیاری برابر دو هجای بلند؛ تنتنن؛ تنتننا.۲. [قدیمی، مجاز] نغمه؛ سرود؛ آواز: ◻︎ به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمهش چو هواست (مولوی۲: ۱۱۴۵).
-
vertex presentation
نمای تارک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نمایی که در آن فرق سر جنین در گلوی زهدان در هنگام زایمان ظاهر میشود
-
تارک دنیا
فرهنگ واژههای سره
جهانرها
-
acrosomal
تارَکتنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به تارکتن
-
تارک نشین
فرهنگ فارسی معین
( رَ. نِ) (ص فا.) بالانشین ، بلندپایه ، والامقام .
-
تارک دنیا
لغتنامه دهخدا
تارک دنیا. [ رِ ک ِ دُن ْ ] (ترکیب اضافی ،ص مرکب ) ترک کننده ٔ دنیا. رجوع به تارک الدنیا شود.
-
تارک سر
لغتنامه دهخدا
تارک سر. [ رَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود.