کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تارس
معنی
(رِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) مرد با سپر، سپردار.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تارس
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) مرد با سپر، سپردار.
-
تارس
لغتنامه دهخدا
تارس . (اِخ ) طَرَسوس . یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر که امروز «تارسوس » یا «ترسوس » نامیده میشود و آن در اناطولی (ایالت ادنه ) واقع است . این شهر باستانی مرکز یا کرسی «کیلیکیه » بود و پس از تسلط سلوکیان این ناحیه راانطاکیه نامیدند. احتمال میدهند ...
-
تارس
لغتنامه دهخدا
تارس . [ ] (اِخ ) نام قومی است : علی علیه السلام گفت چرا چندین خلق را نوبت همی بایدداشتن ، آنجا پیغمبر علیه السلام گفت از جهت آن را که بدان ناحیه کسهااند بسیار مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند و با این جابلق و جابلس بتعصب است . (ترجمه ٔ تفسیر طبری...
-
تارس
لغتنامه دهخدا
تارس . [ رِ ] (اِخ ) یکی از خواجه سرایان خشایارشا که بر اثر توطئه علیه شاه بدار آویخته شد:... مقارن این احوال مردخا، کنکاشی را که دو نفر از خواجه سرایان ، بَغَتان و تارس نام بر ضد شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط استر به اطلاع شاه رساندند ...
-
تارس
لغتنامه دهخدا
تارس .[ رِ ] (ع ص ) مرد باسپر. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
طن تارس
لغتنامه دهخدا
طن تارس . [ ] (اِخ ) از اعمال غرناطه به اسپانیا.
-
واژههای همآوا
-
تارص
لغتنامه دهخدا
تارص . [ رِ ] (ع ص )استوار: فرس تارص ؛ اسب استوارخلقت . (منتهی الارب ).
-
طارس
لغتنامه دهخدا
طارس . [ رِ ](اِخ ) موضعی است بسواحل بحر فارس . (مراصد الاطلاع ).
-
تعرس
لغتنامه دهخدا
تعرس . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) دوستی کردن با زن و فریفته گشتن بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوستی کردن با زن . (از اقرب الموارد).
-
تعرص
لغتنامه دهخدا
تعرص . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) اقامت نمودن بجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
tarres
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تارس
-
تارسوس
لغتنامه دهخدا
تارسوس . (اِخ ) «تارس » . «طرسوس ». شهری به آسیای صغیر، مرکز کیلیکیه . رجوع به «تارس » و «طرسوس » شود.