کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاخته
/tāxte/
معنی
در حال تاختن؛ به سرعت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاخته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (ص مف .) 1 - دویده . 2 - غارت شده .
-
تاخته
لغتنامه دهخدا
تاخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تافته . (جهانگیری ). تافته است که از تابیدن ریسمان و ابریشم است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ریسمان باریک باشد سخت . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تارریسمان تاب خورده باشد یعنی تافته . (صحاح الفرس ). تار بادخورده و ت...
-
تاخته
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] tāxte در حال تاختن؛ به سرعت.
-
تاخته
واژهنامه آزاد
پیشتازانه
-
واژههای مشابه
-
invaded zone
زون تاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] بخشی از دیوارۀ چاه گمانه که مایع حفاری در آن نفوذ کرده و جانشین شارۀ سازند شده است
-
narcoleptic
خوابتاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فرد مبتلا به خوابتازش
-
جستوجو در متن
-
borehole effect
اثر چاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] آشفتگی ایجادشده در چاهنگاره به سبب اندازه و تأثیر چاه و زون تاخته
-
microresistivity log
نگارۀ خُردمقاومتویژه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] نگارهای که برای اندازهگیری مقاومتویژۀ زون تاخته در اطراف دیوارۀ چاه، با بهکارگیری الکترودهای واقع بر روی بالشتکی که به دیوارۀ چاه چسبانده شده است، تهیه میشود
-
بهشتی رخ
لغتنامه دهخدا
بهشتی رخ . [ ب ِهَِ رُ ] (ص مرکب ) خوش صورت . بهشتی روی : بهشتی رخی دوزخش تاخته ز مالک برضوان گذر یافته .نظامی .
-
سرآسیمگی
لغتنامه دهخدا
سرآسیمگی . [ س َ م َ / م ِ ] (حامص ) حالت سرآسیمه : از سرآسیمگی نمی بینندکام آشفته اژدهای دمان . مسعودسعد.سرآسیمگی در منش تاخته ز رخت خرد خانه پرداخته . نظامی .رجوع به سرآسیمه شود.
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) هندوبچه . والی قهستان و از امرا و قوّاد سلطان محمود که بر سر ابوالقاسم سیمجور تاخته او را بولایت جنابذ انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 270، 271).
-
اولجه کردن
لغتنامه دهخدا
اولجه کردن . [ اُ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غنیمت گرفتن .(یادداشت مؤلف ) : امراء... کنار آب فرات را تاخته اسب و شتر و گوسفند بی نهایت اولجه کردند. (حبیب السیر در شرح حال تیمور). رجوع به اولجا شود.
-
زنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زرنج› (زیستشناسی) [قدیمی] zonj مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوهدار میتراود و سفت میشود؛ انگم؛ صمغ: ◻︎ ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی: لغتنامه: زنج).