کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاختن
/tāxtan/
معنی
۱. دویدن.
۲. تند رفتن.
۳. حمله بردن.
۴. (مصدر متعدی) دواندن؛ به تاخت درآوردن.
۵. (مصدر متعدی) اسب دواندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دویدن، تازیدن، راندن
۲. حملهبردن، حمله کردن، هجوم بردن
۳. بهیغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن
۴. دواندن، تازاندن
۵. قدرتنمایی کردن
۶. گریزاندن، فراری دادن
۷. به سرعت دواندن، تاخت کردن
فعل
بن گذشته: تاخت
بن حال: تاز
دیکشنری
gallop, race, spur
-
جستوجوی دقیق
-
تاختن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دویدن، تازیدن، راندن ۲. حملهبردن، حمله کردن، هجوم بردن ۳. بهیغما بردن، تاراج کردن، چپاول کردن، غارت کردن، لاشیدن ۴. دواندن، تازاندن ۵. قدرتنمایی کردن ۶. گریزاندن، فراری دادن ۷. به سرعت دواندن، تاخت کردن
-
تاختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .) 1 - تند رفتن ، دویدن . 2 - هجوم کردن . 3 - غارت کردن .
-
تاختن
لغتنامه دهخدا
تاختن . [ ت َ ] (مص ) این لفظ در پهلوی هم تاختن و در اوستا «تک » و «تچ »، در سنسکریت هم تچ است که اکنون در زبان ولایتی مازندران موجود است با تبدیل «چ » به جیم ... (فرهنگ نظام )... پهلوی تاختن از اوستا «تچ » (دویدن )... (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). د...
-
تاختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: tāxtan] ‹تازیدن› tāxtan ۱. دویدن.۲. تند رفتن.۳. حمله بردن.۴. (مصدر متعدی) دواندن؛ به تاخت درآوردن.۵. (مصدر متعدی) اسب دواندن.
-
واژههای مشابه
-
کین تاختن
لغتنامه دهخدا
کین تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو دید او گرفت آرزو ساختن که من با تو آیم به کین تاختن .اسدی (از یادداشت ایضاً).
-
آب تاختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .) ادرار کردن ، شاشیدن .
-
آب تاختن
لغتنامه دهخدا
آب تاختن . [ ت َ ](مص مرکب ) میختن . میزیدن . (صحاح الفرس ) : ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت . رودکی .و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن . (التفهیم ).
-
پیش تاختن
لغتنامه دهخدا
پیش تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بجلو تاختن . برابر رفتن بشتاب . تاختن قبل از دیگران .
-
رسن تاختن
لغتنامه دهخدا
رسن تاختن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن افکندن . (از آنندراج ). ریسمان انداختن : گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی .(از آنندراج ).
-
رخش تاختن
لغتنامه دهخدا
رخش تاختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اسب تاختن . اسب دواندن . اسب دوانیدن . اسب به تک داشتن : به شیرین گفت هین تا رخش تازیم بر این پهنه زمانی گوی بازیم . نظامی .بی مهره و دیده حقه بازیم بی پای و رکیب رخش تازیم .نظامی .چو رخش کینه بتازی به روزگار نبردکه ...
-
بیرون تاختن
لغتنامه دهخدا
بیرون تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خارج شدن از شهر یا قلعه بقصد حمله . برون تاختن . رجوع به برون تاختن شود.
-
بهم تاختن
لغتنامه دهخدا
بهم تاختن . [ ب ِ هََ ت َ ] (مص مرکب ) حمله کردن بهم . بیکدیگر حمله نمودن .
-
برون تاختن
لغتنامه دهخدا
برون تاختن . [ ب ِ / ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون تاختن . به خارج بردن بسرعت : ز پیش همایش برون تاختندبه آب فرات اندر انداختند. فردوسی .سخنها ز هر گونه برساختندهیونی تگاوربرون تاختند. فردوسی .ز گردان خاور سواری چو ابربرون تاخت با خود و با خشت و گبر. اس...
-
خر تاختن
لغتنامه دهخدا
خر تاختن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) خر دوانیدن . خر را با دویدن بحرکت درآوردن : چه تازی خر به پیش تازی اسپان گرفتاری بجهل اندر، گرفتار.ناصرخسرو.