کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاجر و بازاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاجر و بازاری
لهجه و گویش تهرانی
بازرگان
-
تاجر و بازاری
فرهنگ گنجواژه
کاسب.
-
واژههای مشابه
-
تاجر مکی
لغتنامه دهخدا
تاجر مکی . [ ج ِ رِ م َک ْ کی ] (اِخ )نام مردی ترسا. (آنندراج ). رجوع به تاجر مکی شود.
-
تاجر الفراء
دیکشنری عربی به فارسی
تاجر خز , خزدوز , خز فروش , پوست فروش
-
تاجر به
دیکشنری عربی به فارسی
بصورت تجارتي دراوردن , جنبه تجارتي دادن به
-
تاجر السيسة
دیکشنری عربی به فارسی
سياست باز , سياسي کار
-
تاجر خز
دیکشنری فارسی به عربی
تاجر الفراء
-
جستوجو در متن
-
بازاریا
لغتنامه دهخدا
بازاریا. (اِ) تصغیر بازاری است و این دلیل بر این است که الف برای تصغیر هم می آید کذا فی القنیه . (هفت قلزم ). || ای سوداگر، و ای تاجر. || تاجر جزء و خرده فروش . (ناظم الاطباء).
-
بازاری
لغتنامه دهخدا
بازاری . (ص نسبی ) منسوب ببازار بمعنی مردم بازار. (آنندراج ). منسوب و متعلق به بازار. یکی از کسبه ٔ بازار. سوداگر. (ناظم الاطباء). کاسب . تاجر. بازرگان . بازارگان . آنکه در بازار بتجارت و کسب و کار مشغول باشد : کنون مرد بازاری و چاره جوی ز کلبه سوی خ...
-
بازارگان
لغتنامه دهخدا
بازارگان . (اِ مرکب ) سوداگر را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بازرگان و سوداگر و تاجر. (ناظم الاطباء). بازرگان و سوداگر مایه دار. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. بازاری . کاسب : که این نامور مرد بازارگان که دیبا فروشد بدی...
-
بازار
لغتنامه دهخدا
بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز:...