کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاجر
/tājer/
معنی
بازرگان؛ بازارگان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بازرگان، پولدار، پیشهور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معاملهگر ≠ فقیر
برابر فارسی
بازرگان، سوداگر
دیکشنری
businessman, merchant, trader
-
جستوجوی دقیق
-
تاجر
واژگان مترادف و متضاد
بازرگان، پولدار، پیشهور، ثروتمند، سوداگر، غنی، معاملهگر ≠ فقیر
-
تاجر
فرهنگ واژههای سره
بازرگان، سوداگر
-
تاجر
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) بازرگان . سوداگر. ج . تجار.
-
تاجر
لغتنامه دهخدا
تاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) پیرنیا آرد: پارسیها داریوش را تاجر... خوانند... چه او در هر کاری چانه میزد... (ایران باستان ج 2 ص 1471).
-
تاجر
لغتنامه دهخدا
تاجر. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) بازرگان . (دهار) (منتهی الارب ). سوداگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عَجوزْ. (منتهی الارب ). رَقاحی ّ. (اقرب الموارد). آنکه خرید و فروش کند برای سود کردن : باد همچون دزد گردد هر سوئی دیباربای بوستان آراسته چون کلبه ٔ تاجر شود....
-
تاجر
دیکشنری عربی به فارسی
دلا ل , دهنده ورق , فروشنده , معاملا ت چي , بازرگان , تاجر , داد وستد کردن , سوداگر , کاسب , دکان دار , افزارمند , پيشه ور , سرمايه دار خيلي مهم , ادم بانفوذ وپولدار
-
تاجر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: تُجّار] tājer بازرگان؛ بازارگان.
-
تاجر
دیکشنری فارسی به عربی
تاجر , رجل الاعمال , مهرب
-
واژههای مشابه
-
تاجر خیل
لغتنامه دهخدا
تاجر خیل . [ ج ِ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 125).
-
تاجر مکی
لغتنامه دهخدا
تاجر مکی . [ ج ِ رِ م َک ْ کی ] (اِخ )نام مردی ترسا. (آنندراج ). رجوع به تاجر مکی شود.
-
تاجر الفراء
دیکشنری عربی به فارسی
تاجر خز , خزدوز , خز فروش , پوست فروش
-
تاجر به
دیکشنری عربی به فارسی
بصورت تجارتي دراوردن , جنبه تجارتي دادن به
-
تاجر السيسة
دیکشنری عربی به فارسی
سياست باز , سياسي کار
-
تاجر خز
دیکشنری فارسی به عربی
تاجر الفراء