کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاتوله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاتوله
/tātule/
معنی
= تاتوره۲
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاتوله
لغتنامه دهخدا
تاتوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) گیاه و درختی زهرناک .اسم فارسی جوزماثل ، گوزماثل . رجوع به تاتوره شود.
-
تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از لاتینی] (زیستشناسی) tātule = تاتوره۲
-
واژههای مشابه
-
تاتوره،تاتوله
لهجه و گویش تهرانی
گیاهی که خوردن آن تا چند روز جنون آورد
-
جستوجو در متن
-
قاتوله
لغتنامه دهخدا
قاتوله . [ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب تاتوله است . جوز ماثل . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تاتوله شود.
-
داتوره
لغتنامه دهخدا
داتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) تاتوره . تاتوله جوزماثل .(تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 154). رجوع به تاتوره شود.
-
گوپنبه
لغتنامه دهخدا
گوپنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به ابوطیلون و گنده کنف و طوق شود. در مازندران به تاتوله گفته میشود. (واژه نامه ٔ طبری ).
-
گوزکنا
لغتنامه دهخدا
گوزکنا. [ ک ُ ] (اِ) یعنی جوز زمین ، چه کنا به معنی زمین هم آمده است ، و آن چیزی است که به هندی داتوره و عوام تاتوله و به عربی جوز ماثل و جوز ماثم و جوز ماثار و جوز مائل و جوز مقاتل و جوززب گویند. (برهان ).
-
تاتوره
لغتنامه دهخدا
تاتوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چدار و بخاوی باشد از آهن و ریسمان که بر دست و پای اسب و استر گذارند. (برهان ). شکل و بخاو که بر دست و پای اسب گذارند. چدار و بندی که بر دست و پای چارپ...
-
جوز ماثل
لغتنامه دهخدا
جوز ماثل . [ ج َ / جُو زِ ث َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاتوره . جوز رب . (منتهی الارب ). ثمرد هتوره . (غیاث اللغات ). و آن شبیه است به جوزالقی و دارای خارهای ریز و ضخیم است و دانه ٔ آن چون دانه ٔ اترج . (از اقرب الموارد). چیزی است که آنراعوام تاتوله...
-
تفت
لغتنامه دهخدا
تفت . [ ت َ ](اِ، ق ) گرم . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گرم و گرمی و حرارت باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). در اوستا تفته (گرم شده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرم و سوخته . (غیاث اللغات ). سوختن و سوزش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آ...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گ َ / گُو ] (اِ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست . (برهان ). پهلوی گوز «تاوادیا 161»، گوچ «اونوالا 101»، کردی گوز ، گویز «ژابا ص 369»، طبری اقوز ، مازندرانی کنونی جوز «واژه نامه 41»، گیلکی آقوز ، شهمیرزادی خوز ، معرب آن جوز (= جوگلانس رگیا، ...