کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاب خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
resilient
تابآور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ویژگی فردی که با موقعیتهای دشوار زندگی و توقعات بیرونی و درونی سازگاری دارد
-
foldamer
تابپار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] هر مشابه پروتئین ساختگی که برای تابیدن و تبدیل شدن به یک ساختار فضایی کاملاً شناختهشده و متراکم و ویژه طراحی شده است و در برهمکنش دو پروتئین طبیعی دخالت دارد
-
protein fold
تابِ پروتئین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] ساختار سهبعدی منحصربهفرد یک پروتئین که در حالت محلول شکل میگیرد
-
annealing
تابکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] گرم کردن فلز یا آلیاژ یا شیشه و سپس سرد کردن آن برای رفع تنشهای درونی و کاهش شکنندگی آن
-
fail-active
خرابیتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی، حملونقل هوایی] ویژگی سامانهای که در صورت بروز خرابی، بدون هشداردهی، همچنان به کار خود ادامه میدهد
-
crashworthy
ضربهتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ویژگی موانعی که در آزمایشهای گوناگون مقاومت آنها در برابر ضربه تأیید شده باشد
-
تاب آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص ل .) تحمل کردن ، طاقت آوردن .
-
تاب برداشتن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص ل .) پیچیدن چوب یا تختة تر پس از خشک شدن . ؛~ چشم کج شدن چشم .
-
تاب خورده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) پیچیده ، تابیده شده .
-
تاب دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - تافتن ، پیچ دادن ، خماندن . 2 - زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن . 3 - چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن . 4 - پرتو افکندن ، روشن ساختن .
-
تاب داده
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) پیچیده ، به هم بافته .
-
تاب داشتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .) 1 - طاقت داشتن ، تحمل داشتن . 2 - در رنج بودن ، درد داشتن .
-
تاب بازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) بازی و تفریح کردن با تاب .
-
تون تاب
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) کسی که در آتشدان حمام ، آتش افروزد.
-
سنگ تاب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مف .) پخته و برشته شده بر روی سنگ .