کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تابل
/tābe(a)l/
معنی
ادویه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابل
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِ.)چیزهایی که برای خوشبو کردن غذا به کار برند. ج . توابل .
-
تابل
لغتنامه دهخدا
تابل . [ ب ِ / ب َ ] (ع ص ) از تبل . || (اِ) دیگ افزار. ج ، توابل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشیائیست خشک که بوسیله ٔ آن اشیاء غذا را خوشبو و معطر میسازند کذا فی بحر الجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). چیزهای خشک باشد چون دارچین و هیل و زعفران و زیره...
-
تابل
دیکشنری عربی به فارسی
ادويه , چاشني غذا , ادويه زدن به
-
تابل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: تَوابِل] [قدیمی] tābe(a)l ادویه.
-
واژههای مشابه
-
تأبل
لغتنامه دهخدا
تأبل . [ت َ ءَب ْ ب ُ ] (ع مص ) تأبل ابل ؛ گرفتن و برگزیدن شتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تأبل ابل و جز آن ؛ بی نیاز شدن شتران و غیر آن از آب بسبب خوردن گیاه تر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تأبل مرد از زن ؛ بازایست...
-
جستوجو در متن
-
ادویه
دیکشنری فارسی به عربی
تابل
-
ادویه زدن به
دیکشنری فارسی به عربی
تابل
-
چاشنی غذا
دیکشنری فارسی به عربی
تابل , صلصة
-
تبال
لغتنامه دهخدا
تبال . [ ت َب ْ با ] (ع ص ) صاحب توابل وفروشنده ٔ آن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تابل فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابل فروش و دیگ افزارفروش . (ناظم الاطباء). رجوع به تابل و توابل شود.
-
توابل
فرهنگ فارسی معین
(تَ بِ) [ ع . ] (اِ.) جِ تابل ؛ ادویه هایی که در غذا می ریزند، مانند: فلفل ، زیره .
-
متابلة
لغتنامه دهخدا
متابلة. [ م ُ ب َ ل َ ] (ع مص ) تابل القدر متابلة، دیگ ابزار ریخت در دیگ . (ناظم الاطباء).
-
شمط
لغتنامه دهخدا
شمط. [ ش َم ْ / ش ِم ْ / ش َ م َ ] (ع اِ) توابل و دیگ افزار را گویند: قدر تسع شاة بشمطها؛ یعنی وسعت یک گوسفند با دیگ افزار دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تابل . ج ، شِماط، اشماط. (از اقرب الموارد). رجوع به شماط و تابل شود.
-
تتبیل
لغتنامه دهخدا
تتبیل . [ ت َ ] (ع مص ) تابل ریختن در دیک . (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دیگ افزار ریختن در دیگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).