کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تابع
/tābe'/
معنی
۱. پیرو؛ پیرویکننده؛ دنبالکننده.
۲. مطیع.
۳. (اسم) هریک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد؛ تابعی.
۴. [مجاز] تحت تٲثیر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ≠ سرکش، نافرمان
۲. بسته، پیرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه ≠ پیشوا
۳. تبعه
۴. چاکر
۵. فرعی
۶. تابعه
۷. تابعی ≠ متغیر
۸. متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر
برابر فارسی
پیرو، پردازه
دیکشنری
ancillary, citizen, dependency, dependent, subject, subordinate
-
جستوجوی دقیق
-
تابع
واژگان مترادف و متضاد
۱. رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ≠ سرکش، نافرمان ۲. بسته، پیرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه ≠ پیشوا ۳. تبعه ۴. چاکر ۵. فرعی ۶. تابعه ۷. تابعی ≠ متغیر ۸. متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر
-
تابع
فرهنگ واژههای سره
پیرو، پردازه
-
function 1
تابع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] رابطهای بین دو مجموعه که به هر عضو از مجموعۀ اول عضوی یکتا از مجموعۀ دوم نسبت میدهد
-
تابع
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پس رو، پیرو. 2 - فرمان بردار، مطیع . 3 - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ؛ ~ مهمل لفظ مهملی ا...
-
تابع
لغتنامه دهخدا
تابع. [ ب ِ ] (ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. (منتهی الارب ). || پس رونده . لاحق . پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم . مقابل متبوع : زامل . پس رو و تابع. (منتهی الارب ) : خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است کت بخت تابع است و جهانت مساعد است . منوچهری .و ما جمل...
-
تابع
دیکشنری عربی به فارسی
بهم چسبيده , تابع , پيرو , هواخواه , طرفدار , وابسته , موکول , نامستقل , شاگرد , مريد , حواري , دنبالگر , پست , نا مرغوب , پايين رتبه , فرعي , درجه دوم , مهر , نشان , نقش , باسمه , چاپ , تمبر , جنس , نوع , پابزمين کوبيدن , مهر زدن , نشان دار کردن , ک...
-
تابع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: تَبَعَة و تَوابِع و تُبّاع و تابِعین] tābe' ۱. پیرو؛ پیرویکننده؛ دنبالکننده.۲. مطیع.۳. (اسم) هریک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد؛ تابعی.۴. [مجاز] تحت تٲثیر.
-
تابع
دیکشنری فارسی به عربی
تابع , حادثة , رافد , صفة , مطيع , مواطن , وظيفة
-
واژههای مشابه
-
تَابِعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
تابع - پيرو
-
eigenfunction
ویژهتابع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] هر ویژهبُردار یک عملگر بر روی یک فضای تابعی
-
تابع کردن
واژگان مترادف و متضاد
مطیع کردن، رام ساختن، فرمانبردار کردن
-
subordinate body
تنالگان تابع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] تنالگانی که وابسته به تنالگان بزرگتری است و ازنظر سلسلهمراتب در درجۀ پایینتری قرار دارد
-
dissipation function
تابع اتلاف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تابعی در معادلات حرکت سامانهای که در حضور اصطکاک، نوسانهای کمدامنه دارد متـ . تابع اتلاف ریلی Rayleigh dissipation function
-
aggregate function
تابع انبوهشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] دستوری در برنامۀ مدیریت دادگان که عملیات ریاضی را بر روی مقادیر یک ستون یا حوزۀ مشخص در تمام رکوردها انجام میدهد