کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تابدار
/tābdār/
معنی
تابخورده؛ پیچیده؛ دارای پیچوخم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابدار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - تاب خورده ، پیچ خورده . 2 - روشن ، درخشان .
-
تابدار
لغتنامه دهخدا
تابدار. (نف مرکب ) بمعنی تابان و براق و روشن . (آنندراج ). مشعشع. نورانی . درخشان : دو گل را بدو نرگس آبدار.همی شست تا شد گلان تابدار. فردوسی .و اینک از آن دو آفتاب ، چندین ستاره ٔ تابدار بیشمار حاصل گشته است . (تاریخ بیهقی ).خورشید تابدار به تدویر آ...
-
تابدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tābdār تابخورده؛ پیچیده؛ دارای پیچوخم.
-
واژههای مشابه
-
تابدار، تابدار
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرپیچوتاب، پرتاب، پیچیده، تابیده، تافته ≠ صاف، شلال، لخت ۲. تابان، روشن، پرفروغ
-
جستوجو در متن
-
تاودار
لغتنامه دهخدا
تاودار. (نف مرکب ) تابدار. رجوع به تابدار شود.
-
پیت پیتى
لهجه و گویش بختیاری
pit-piti تابدار.
-
جعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ja'd ١. موی پیچیده و تابدار.٢. (صفت) [قدیمی] پیچیده و تابدار.
-
پرتاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) portāb بسیارتابیده؛ تابدار؛ پرپیچوخم.
-
فِر زدن
لهجه و گویش تهرانی
مو را با حرارت تابدار و مجهد کردن
-
تابناک
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) روشن ، درخشان ، تابدار.
-
تُوودار
لهجه و گویش بختیاری
tow-dâr 1. تبدار؛ 2. تابدار، تابیده شده.
-
بشک
واژگان مترادف و متضاد
۱. مو، کاکل ۲. مجعد، تابدار
-
squishy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خجالتی، پیچ و تابدار، دارای صدای ترق و تروق