کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابا
فرهنگ نامها
(تلفظ: tābā) طاقت ؛ پیچ و تاب زلف ؛ فروغ .
-
تابا
لغتنامه دهخدا
تابا. (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند طلا را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). هزوارش زر (طلا)، ذهبه است همریشه ٔ ذهب عربی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
تابا
واژهنامه آزاد
درخشنده.پر نور.چیزی که نور از آن بیرون می آید.مثل خورشید.مانند خورشید.هم خانواده تابان
-
واژههای همآوا
-
طابع
واژگان مترادف و متضاد
۱. چاپچی، چاپکننده، طبعکننده ۲. مهرزن ۳. خاتم، مهر، انگشتری ۴. سرشت، سجیه، خو
-
تابع
واژگان مترادف و متضاد
۱. رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ≠ سرکش، نافرمان ۲. بسته، پیرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه ≠ پیشوا ۳. تبعه ۴. چاکر ۵. فرعی ۶. تابعه ۷. تابعی ≠ متغیر ۸. متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر
-
تابع
فرهنگ واژههای سره
پیرو، پردازه
-
تابع
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پس رو، پیرو. 2 - فرمان بردار، مطیع . 3 - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ؛ ~ مهمل لفظ مهملی ا...
-
طابع
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) سر ش ت ، نهاد. 2 - (اِفا.) مهرزن . 3 - چاپ کننده ، طبع کننده . ج . طابعین .
-
تابع
لغتنامه دهخدا
تابع. [ ب ِ ] (ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. (منتهی الارب ). || پس رونده . لاحق . پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم . مقابل متبوع : زامل . پس رو و تابع. (منتهی الارب ) : خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است کت بخت تابع است و جهانت مساعد است . منوچهری .و ما جمل...
-
طابع
لغتنامه دهخدا
طابع. [ ب َ ] (ع اِ) انگشترین . || آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه : علیه طابعُ الشهداء؛ ای علامتهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).و کسرالباء لغةُ فی الکل . (منتهی الارب ). || انگشتری و هر چه بدان مهر کنند. || آلت داغ که بد...
-
طابع
لغتنامه دهخدا
طابع. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت . || مُهرزن . (منتهی الارب ). || چاپچی .
-
تابع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: تَبَعَة و تَوابِع و تُبّاع و تابِعین] tābe' ۱. پیرو؛ پیرویکننده؛ دنبالکننده.۲. مطیع.۳. (اسم) هریک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد؛ تابعی.۴. [مجاز] تحت تٲثیر.
-
طابع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] tābe' ۱. [منسوخ] مُهرزن.۲. (اسم) [قدیمی] سجیه؛ خوی؛ سرشت.۳. [قدیمی] طبعکننده؛ چاپکننده.
-
تَابِعٍ
فرهنگ واژگان قرآن
تابع - پيرو