کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأدیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تأدیه
معنی
(تَ یِ) [ ع . تأدیة ] 1 - (مص م .) گزاردن ، پرداختن . 2 - (اِمص .) پرداخت .
فرهنگ فارسی معین
فعل
بن گذشته: تأدیه کرد
بن حال: تأدیه کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تأدیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تأدیة ] 1 - (مص م .) گزاردن ، پرداختن . 2 - (اِمص .) پرداخت .
-
تأدیه
واژهنامه آزاد
پرداخت , پرداخت کردن ,ادا کردن
-
واژههای مشابه
-
تادیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادا، پرداخت، بازپرداخت ۲. پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن ≠ دریافت
-
تأدیة
لغتنامه دهخدا
تأدیة. [ ت َءْ ی َ ] (ع مص ) گزاردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). گزاردن وام و فریضه و آنچه بدان ماند. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ادا کردن . رسانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) ...
-
تادیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تٲدیَة] ta'diye ۱. ادا کردن.۲. پرداختن پول یا وام.
-
تادیه
دیکشنری فارسی به عربی
حل , حوالة مالية
-
تادیه
واژهنامه آزاد
ادا کردن ، تحویل دادن
-
تادیه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرداختن، پرداخت کردن ۲. ادا کردن، گزاردن
-
تأدیه کردن
لغتنامه دهخدا
تأدیه کردن . [ ت َءْ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن . ادا کردن . رجوع به تأدیه شود.
-
قابل تأدیه
لغتنامه دهخدا
قابل تأدیه . [ ب ِ ل ِ ت َءْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) پرداختنی . تأدیه پذیر. وامی که بتوان آن را پرداخت .
-
واژههای همآوا
-
تادیه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادا، پرداخت، بازپرداخت ۲. پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن ≠ دریافت
-
تعدیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تعدیة ] (مص م .) 1 - کسی را از کاری منصرف کردن . 2 - فعل لازم را متعدی کردن . 3 - گذرانیدن .
-
تعدیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تعدیَة] [قدیمی] ta'diye ۱. روا داشتن؛ نافذ گرانیدن.۲. امری را رها و ترک کردن.۳. کسی را از کاری منصرف ساختن.۴. (ادبی) متعدی ساختن فعل لازم.