کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تآخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
توخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] tux = تاخ
-
دوست بودن
دیکشنری فارسی به عربی
تآخ
-
برادری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تآخ
-
متفق ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
تآخ
-
برادری دادن
دیکشنری فارسی به عربی
تآخ
-
تاخک
لغتنامه دهخدا
تاخک . [ خ َ ] (اِ) بقول مؤلف تحفه نام آزاددرخت است در تبرستان . (فرهنگ نظام ). رجوع به تاخ شود.
-
تاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹طاغ› (زیستشناسی) tāq = تاخ: ◻︎ دارم اسبی کش استخوان در پوست / هست چون در جوال هیزم تاغ (کمالالدین اسماعیل: ۴۶۷).
-
توغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاغ، تاخ› (زیستشناسی) tuq, to[w]q = تاخ: ◻︎ گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۴).
-
آخ
لغتنامه دهخدا
آخ . (صوت ) صوتی است مرادف وای و اُف ، حاکی از درد و رنج و تعب : عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم گر عشق بماند اینچنین آخ تنم . صفار.|| آفرین . بخ . بارک اﷲ.
-
تاق
لغتنامه دهخدا
تاق . (اِ) تاغ . (فرهنگ نظام ). تاغ است و آن هیزمی باشد که آتش آن بسیار بماند. (برهان ). رجوع به تاخ و تاغ و لسان العجم شعوری و فرهنگ نظام شود. || در لهجه ٔ گناباد خراسان تاک را گویند.
-
توغ
لغتنامه دهخدا
توغ . (اِ) جنسی است از هیزم سخت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 229). هیزم تاغ را گویند و آتش آن بسیار ماند. (برهان ) (آنندراج ). همان درخت تاغ و تاخ . (فرهنگ رشیدی ). هیزمی است که آتش آن دیر بماند و آن را تاغ و تاخ نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ). هیزم کوهی ...
-
صفار
لغتنامه دهخدا
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) آقای سعید نفیسی نوشته اند: از شاعرانی است که در تذکره ها نام اونیست و تنها در فرهنگها اشعار او را بشاهد لغات آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم نام او هست پیداست که در قرن چهارم بوده و اشعاری که از او در فرهنگ ها آمده بدین گو...
-
تاغ
لغتنامه دهخدا
تاغ . (اِ) تاخ . (فرهنگ جهانگیری ). چوبی بود بقوت ، که آتش آن ده شبانه روز بماند و عرب غضاء گوید. (صحاح الفرس ). درختی است که چوب آن را هیزم سازند و آتش آن بسیار بماند و بعربی غضاء گویند. (برهان ). درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). توغ . (فرهنگ اوبهی )...
-
غضا
لغتنامه دهخدا
غضا. [ غ َ ](ع اِ) درخت بزرگی از نوع اثل (درخت شور گز) است و یکی آن غضاة میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دارد و آتش آن نیکو است و آتش پاره ٔ آن تا مدتی بماند و خاموش نگردد. (از اقرب الموارد). تاغ . (صحاح الفرس ) (مهذب الاسم...
-
ق
لغتنامه دهخدا
ق . (حرف ) حرف بیست و چهارم است از حروف الفبای فارسی و حرف بیست و یکم از حروف الفبای عربی و حرف نوزدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را بصد دارند و نام آن قاف است و آن در اصل نونی است که دو نقطه از درون بر سر او زیادکرده اند و گفته اند آن شکلی است...