کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی فرهنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بی فرهنگ
/bifarhang/
معنی
۱. بیادب.
۲. بیخرد.
۳. بیتمیز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
barbaric, barbarous, gross, ill-bred, philistine, uncouth, unrefined
-
جستوجوی دقیق
-
بی فرهنگ
لغتنامه دهخدا
بی فرهنگ . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرهنگ ) ناپرهیخته . بی عقل و بی تمیز. (ناظم الاطباء) : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .|| بی ادب . (یادداشت مؤلف ) : چه گرد بر گرد خرگاه طواف کردن وبا سرپوشیدگان درگا...
-
بی فرهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bifarhang ۱. بیادب.۲. بیخرد.۳. بیتمیز.
-
واژههای مشابه
-
بِي
فرهنگ واژگان قرآن
به من
-
بیِّ
لهجه و گویش گنابادی
biie در گویش گنابادی یعنی بیائید ، تشریف بیاوردید ، یک تعارف برای مهمان کردن کسی یا خانواده ای برای آمدن به خانه برای مهمانی یا آمدن به درون خانه است زمانی که دم در هستند.
-
بی بی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] bibi ۱. مادربزرگ.۲. از ورقهای بازی با نقش یک زن بر روی آن.۳. [قدیمی] بانو.
-
بی بی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] ( اِ.) 1 - کدبانو. 2 - مادربزرگ . 3 - از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد.
-
بی بی
دیکشنری فارسی به عربی
سيدة , ملکة
-
بی بی
لهجه و گویش تهرانی
مادر بزرگ ،خانم محترم،سیده،عنوان زنان مقدس
-
بی بی جون،بی بی خانم
لهجه و گویش تهرانی
خطاب به مادر بزرگ یاخانم محترم،سیده
-
بی بی حور و بی بی نور
لهجه و گویش تهرانی
دو زن مقدس که برای آنها سفره نذر می کنند
-
ابن بی بی
لغتنامه دهخدا
ابن بی بی .[ اِ ن ُ ] (اِخ ) ناصرالدین یحیی بن مجدالدین محمد ترجمان . نویسنده و مورخ ایرانی در قرن هفتم هجری . مادرش بی بی کار زجر و فال می ورزیده ، پدر او در دربار سلاجقه ٔ آسیای صغیر دبیر و مترجم بوده و چندین بار بسفارت بدربار پادشاهان رفته است . ا...
-
راجی بی بی
لغتنامه دهخدا
راجی بی بی . (اِخ ) نام مادر سلطان محمود از فرمانروایان ناحیه ٔ جونپور هند، وی بعد از مرگ پسرش سلطان محمود بهیکن خان را بر تخت نشانید. واو را محمدشاه خطاب کرد. (تاریخ شاهی صص 14 - 16).
-
بی بی شهربانو
لغتنامه دهخدا
بی بی شهربانو. [ ش َ ] (اِخ ) زیارتگاهی است در کوهی بجنوب شرقی تهران و گویند مرقد شهربانو دختر یزدجرد است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به شهربانو شود. || شعبه ای از کوههای البرز که در قسمت جلگه ای ایالت تهران پیش رفته است . (جغرافیای طبیعی کیهان ).
-
بی بی طلایی
لغتنامه دهخدا
بی بی طلایی . [ طَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).