کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
FAR
بیکا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] ← روش بیهنجارکاهی
-
واژههای مشابه
-
کا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) در مصر قدیم به معنای همزاد و جفت بوده است . مانند فروهر در دین زرتشتی .
-
کا
لغتنامه دهخدا
کا. (اِخ ) امیرکابن و ورداسف یکی از حکام غیرمستقل طبرستان (312 هَ . ق . / 925 م ). || ابن امیر «کا» معاصر قابوس بن وشمگیر بوده است . (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 146).
-
TOC
کلکا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← کل کربن آلی
-
پیله کا
لغتنامه دهخدا
پیله کا. [ ل َ / ل ِ ] (اِ) ظرفی میان دوشِن و دِنقِر برای دوشیدن شیر (در مازندران ).
-
لله کا
لغتنامه دهخدا
لله کا. [ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است که به بحر خزر ریزد و محل ّ صید ماهی باشد.
-
بازار کا
لغتنامه دهخدا
بازار کا. [ ] (اِخ ) در حبیب السیر (چ قدیم طهران جزء 2 از ج 3 ص 110) چنین صورتی آمده است که ظاهراً دهی است به ساری بدین عبارت . «سید نصیرعلی الفور به باررکا که اولکای او بود رفت ...» ولی در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 349) بازرکا آمده است و در متن سفرنا...
-
پرسی کا
لغتنامه دهخدا
پرسی کا. [ پ ِ ] (اِخ ) نام کتابی از کتزیاس در تاریخ ایران . (ایران باستان ج 1 ص 73).
-
ویتامین کا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vitamine K] (زیستشناسی) vitāminkā ویتامین موجود در جگر، گوجهفرنگی، هویج، کلم، و زردۀ تخممرغ که به انعقاد خون کمک میکند.
-
تالی کا
واژهنامه آزاد
بازی قایم باشک
-
بی
واژگان مترادف و متضاد
بدون، بلا ≠ با
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.