کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیوزنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
weightlessness, zero gravity
بیوزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] حالتی که در آن جسم در چارچوب مرجع خود، براثر گرانی یا نیروهای دیگر، هیچگونه شتاب قابلاندازهگیری نداشته باشد
-
واژههای مشابه
-
بی وزنی
لغتنامه دهخدا
بی وزنی . [ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی وزن : برآشفتم از سختی کارشان ز بی وزنی بیع بازارشان . نظامی .چو بی وزنیی باشد اندازه رابلندی کجا باشد آوازه را. نظامی .- حالت بی وزنی ؛ (اصطلاح فضانوردی ) حالت خروج از قوه ٔ جاذبه ٔ زمین . قرار گرفتن در ...
-
metric 2, metrical 2
وزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] مربوط به وزن
-
وزنی
لغتنامه دهخدا
وزنی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وزن . گران و سنگین و ثقیل . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه ) در مقابل مثلی . چیزهائی که معمولا با کشیدن و وزن خرید و فروش میشوند.
-
weight barometer
فشارسنج وزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فشارسنجی جیوهای که فشار جوّ را با وزن کردن جیوه در ستون شیشهای یا کیسهای ثبت میکند
-
weight barograph
فشارنگار وزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فشارسنج وزنی ثبّات
-
underweight
کموزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] حالتی که در آن وزن بدن پانزده تا بیست درصد کمتر از وزن استاندارد است
-
metric variant
بدیل وزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] روایت متفاوتی از یک وزن
-
deadweight cargo
بار وزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] باری که یک تن آن کمتر از یک مترمکعب حجم دارد
-
بی
واژگان مترادف و متضاد
بدون، بلا ≠ با
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...