کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدَررو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
adiabatic cooling
سرمایش بیدررو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] کاهش دمای سامانه بدون تبادل گرما با محیط پیرامون
-
adiabatic change,adiabatic diagram
تغییر بیدررو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تغییر در حالت ترمودینامیکی یک سامانه بدون تبادل گرما
-
adiabatic flame temperature
دمای احتراق بیدررو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] بیشترین دمای ممکن برای محصولات احتراق در شرایط بیدررو
-
adiabatic envelope
پوش بیدررو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] سطحی که سامانۀ ترمودینامیکی درحالتعادل را در بر میگیرد و مانع از عبور گرما میشود
-
adiabatic wall
دیوارۀ بیدررو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] سطحی که مانع از تبادل گرما بین سامانه و محیط پیرامون آن است
-
adiabatic expansion
انبساط بیدررو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] افزایش حجم سامانه بدون تبادل گرما با محیط پیرامون
-
adiabatic lapse rate
آهنگ کاهش بیدرروِ دما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] آهنگ کاهش نظری دمای بستهای از هوا که در شرایط بیدررو بهطور عمودی حرکت میکند
-
بی
واژگان مترادف و متضاد
بدون، بلا ≠ با
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی .
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).