کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیتشنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
adipsia
بیتشنگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] نبود احساس تشنگی در فرد
-
واژههای مشابه
-
تشنگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. عطش، نهل ≠ گرسنگی، مجاعه، جوع ۲. آرزومندی، اشتیاق
-
تشنگی
فرهنگ فارسی معین
(تِ نِ یا نَ) [ په . ] (حامص .) عطش ، حالت و کیفیت تشنه .
-
تشنگی
لغتنامه دهخدا
تشنگی . [ ت َ ش َ ] (اِ) علتی است (در کودکان ) که زنان او را تشنگی گویند و آن آماسی باشد گرم که اندر غشاء مغز پدید آید و نشان این علت آن است که جایگاه مغز فرونشسته تر شود و درد به چشم و حلق فرو همی آید و چشم و همه ٔ تن زرد شود. باید که کدوی تر بتراشن...
-
تشنگی
لغتنامه دهخدا
تشنگی .[ ت ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) عطش . (آنندراج ). پهلوی تیشنه کیک حاصل مصدر از تشنه . عطش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عطش و آب طلبیدن طبیعت . میل به نوشیدن آب داشتن . (ناظم الاطباء) : ز بس تشنگی چاک گشته زبان پر از خاک آورد گشته دهان . فردوسی .شد از ...
-
تشنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tešnegi تشنه بودن؛ حالت شخص تشنه.
-
تشنگی
دیکشنری فارسی به عربی
جفاف , عطش
-
حرارت تشنگی
لغتنامه دهخدا
حرارت تشنگی . [ ح َ رَ ت ِ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غُله . (دهار).
-
بی
واژگان مترادف و متضاد
بدون، بلا ≠ با
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی .