کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیادراری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
anuria, anuresis
بیادراری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناتوانی کلیهها از تولید پیشاب یا وجود انسداد در نقطهای از میزراه که به عدم دفع پیشاب منجر شود
-
واژههای مشابه
-
ادراری
لغتنامه دهخدا
ادراری . [اِ ] (ص نسبی ) منسوب به ادرار. وظیفه ای . راتبه ای .
-
enuresis 2
نااختیاری ادراری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] دفع غیرارادی پیشاب، مانند بسترادراری متـ . نااختیاری
-
oliguria
کمادراری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] کمتر از حد بهنجار بودن تولید یا دفع پیشاب
-
nocturia
شبادراری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] افزایش تولید و دفع پیشاب در شب
-
urogenital triangle
مثلث ادراری ـ تناسلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] بخش سهگوش پیشین فضای میاندوراه که مجرای ادرار و اندامهای تناسلی در آن قرار دارد متـ . ناحیۀ ادراری ـ تناسلی urogenital region, regio urogenitalis
-
urogenital region, regio urogenitalis
ناحیۀ ادراری ـ تناسلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ← مثلث ادراری ـ تناسلی
-
بی
واژگان مترادف و متضاد
بدون، بلا ≠ با
-
بی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [پهلوی: bē] ‹ابی› bi بر سر اسم درمیآید و معنی صفتی به آن میدهد و نفی و سلب را میرساند: بیآب، بیباک، بیبر، بیچاره، بیچون، بیخرد، بیدرمان، بیدرنگ، بیدریغ، بیکار، بیکران، ابیداد، ابیکرانه.۲. (حرف اضافه) [مقابل با] بدونِ: من بی او ج...
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی .
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).