کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بی کار
لغتنامه دهخدا
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار) بی شغل . بدون شغل و پیشه . بی صنعت . (ناظم الاطباء). بی سرگرمی . بی مشغولیت . غیرمشتغل بکاری . بی اشتغال به امری : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بی کار باشند سرشان بکاف . ابوشکور.بکش هر که بی کار یابی به ده همه کهترانند...
-
جستوجو در متن
-
idolet
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیکار
-
زیراب زدن
لهجه و گویش تهرانی
کسی را بیکار کردن
-
نون بُری
لهجه و گویش تهرانی
کسی را بیکار کردن
-
خانه نشین
لهجه و گویش تهرانی
بیکار شده
-
مفت خور و بیکاره
فرهنگ گنجواژه
بیکار.
-
unemployed people
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افراد بیکار
-
idle words
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلمات بیکار
-
unemotioned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیکار شدم
-
عطالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عطالة] [قدیمی] 'atālat بیکار شدن؛ بیکاری.
-
تعطیل
فرهنگ واژههای سره
فرویش، بسته، بیکار
-
هنجام
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (ص .) بیکار، تنبل ، کاهل .
-
لانه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) بیکار، کاهل ، تنبل .
-
unemployable
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیکار است، غیرفابل استخدام
-
عزل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'azl از کار بازداشتن؛ بیکار کردن؛ برکنار کردن.