کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیژن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیژن
فرهنگ نامها
(تلفظ: bižan) (پهلوی) (در اعلام) نام پهلوان ایرانی ، پسر گیو و دختر زاده یا خواهر زاده رستم ، که داستان دلاوریهای او در شاهنامهی فردوسی و بیژن نامه آمده است.
-
بیژن
لغتنامه دهخدا
بیژن . [ ژَ ] (اِخ ) نام پسر گیو نواده ٔ گودرز و خواهرزاده ٔ رستم . از پهلوانان و ناموران داستانی ایران بروزگار کیخسرو. داستان او و دلاوریهایش در شاهنامه ٔ فردوسی و بیژن نامه آمده است . ناظم بیژن نامه که منظومه ای حماسی است و از 1400 تا 1900 بیت دارد...
-
واژههای مشابه
-
گود بیژن
لغتنامه دهخدا
گود بیژن . [ گُو دِ ژَ ] (اِخ ) محلی در نزدیکی شهداد (کرمان ). (از تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 478).
-
جوکی بیژن
لغتنامه دهخدا
جوکی بیژن . [ ژَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات ، نخود، بزرک ، زردآلو. شغل اهالی زراعت . صنایع دستی آنجا جاجیم بافی . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
دره بیژن
لغتنامه دهخدا
دره بیژن . [ دَرْرَ ژَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری چقلوندی و 7هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ چقلوندی به بروجرد، با 240 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ دره بیژن و راه آن مالرو است . ساکنین آن از طایف...
-
چاه بیژن
لغتنامه دهخدا
چاه بیژن . [ هَِ ژَ ] (اِخ ) نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج ). چاهی در توران که افراسیاب بیژن پهلوان ایرانی را در آن حبس کرده بود و رستم او را نجات داد. (فرهنگ نظام ) : ز ظلمت گشته پنهان خانه ٔ خاک چو چاه بیژن و زندان ضحاک ...
-
واژههای همآوا
-
بی ژن
واژهنامه آزاد
بی گناه. معصوم
-
جستوجو در متن
-
inanimateness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیژن
-
بیجن
واژهنامه آزاد
بیژن. بی گناه. معصوم
-
بیزن
لغتنامه دهخدا
بیزن . [ زَ ] (اِخ ) بیژن . نام پهلوانی پسر گیو و خواهرزاده ٔ رستم . وی بر منیژه دخترافراسیاب عشق داشت . (از غیاث ). رجوع به بیژن شود.
-
بیزی
لغتنامه دهخدا
بیزی . (اِخ ) ابن گودرز. بیزن . بیژن . (ایران باستان ج 3 ص 2577). رجوع به بیژن شود.
-
بیجن
لغتنامه دهخدا
بیجن . [ ج َ ] (اِخ ) بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان ) (از شرفنامه ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود.