کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیوض
لغتنامه دهخدا
بیوض . [ ب َ ] (ع ص ) دجاجة بائضة و بیوض ؛ مرغ تخم گذار. ج ، بُیض ، بیض . (از منتهی الارب ). خایه گر. بسیار خایه کننده . (زمخشری ). حیوان که تخم نهد. که خایه کند. که بسیار خایه کند مثل مرغ و ماهی . مقابل ولود. (یادداشت مؤلف ).
-
بیوض
لغتنامه دهخدا
بیوض . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بیضة، به معنی تخم مرغ . بیض . بیضات . (منتهی الارب ). رجوع به بیضة شود.
-
واژههای همآوا
-
بیوز
لغتنامه دهخدا
بیوز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
بیوز
لغتنامه دهخدا
بیوز. [ ب ُ ] (ع مص ) بیز.هلاک گردیدن . (از منتهی الارب ). و رجوع به بیز شود.
-
جستوجو در متن
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود. || ج ِ بائضة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بائضه شود.
-
بائضه
لغتنامه دهخدا
بائضه . [ ءِ ض َ ](ع ص ) تأنیث بائض . دجاجة بائضة و بیوض ؛ ماکیان خایه نهاده . (منتهی الارب ). ماکیان تخمی : دجاجة بیوض ؛ مرغ که خایه نهد. تخم گذار. ج ، بوائض . (اقرب الموارد).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) بیوض . ج ِ بیضة. (از لسان العرب ). رجوع به بیضة در تمام معانی شود.
-
خایه کن
لغتنامه دهخدا
خایه کن . [ ی َ / ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ) ماکیان که تخم نهد. (آنندراج ). ماکیانی که تخم کند. (ناظم الاطباء). بَیوض .
-
خایه گر
لغتنامه دهخدا
خایه گر. [ ی َ / ی ِگ َ ] (ص مرکب ) بسیار خایه کننده . بَیوض . (زمخشری ).
-
صموخ
لغتنامه دهخدا
صموخ . [ ص َ ] (ع ص )حیوان که گوش خفته دارد چون مرغ و ماهی و مار. مقابل اَذون . حیوان که لاله ٔ گوش بلند ندارد و آن تمام طیور باشد مقابل اذون : کل صموخ بیوض و کل اذون ولود.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب (مرد سپیدموی ) بنابرقیاس و شُیَّب و شُیُب برخلاف قیاس ، و ابن سیده گوید:شُیَّب جمع شائب یا شیوب است ، چون بازل و بُزَّل و بیوض و بُیَّض . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.
-
اذون
لغتنامه دهخدا
اذون . [ اَ ] (ع ص ) گوش ور. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور، خلاف صَموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی : کُل ﱡ صموخ بیوض و کل اذون ولود.
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ ابیض . (منتهی الارب ). سپیدها. در بیت ذیل معنی مفرد کلمه مرادست چنانکه در کلمه ٔ سود نیز : چون بزاید در جهان جان وجودبس نماید...