کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیوار
لغتنامه دهخدا
بیوار. [ ب َی ْ ] (اِخ ) شهر و قصبه ٔ ناحیه ٔ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان ) (از مراصدالاطلاع ).
-
بیوار
لغتنامه دهخدا
بیوار. [ بی ] (عدد، اِ) بیور. (برهان ). عدد ده هزار را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ). ده هزار. (رشیدی ) : از همت تو کی سزد آخر که بنده راهر سال عشر الف ز بیوار میرسد .سراج الدین سگزی .
-
واژههای مشابه
-
بیوار کردن
لغتنامه دهخدا
بیوار کردن . [ بی ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجابت . (فرهنگ اسدی ). برآوردن و قضا کردن حاجت و آرزو و مانند آن . (یادداشت مؤلف ) : بامید رفتم بدرگاه اوامید مرا جمله بیوار کرد. بهرامی (از فرهنگ اسدی ).و در نسخه ای از اسدی بیواز کرد آمده است . رجوع به بیواز ش...
-
جستوجو در متن
-
bezoar goat
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بزا بیوآر
-
بیور
واژهنامه آزاد
(پهلوی) [وَ ] (عدد، صفت، اِسم) بیوار. ده هزار (10000)؛ بزرگترین عددی که در اوستا آمده بیور است (رک دهخدا).
-
بیور
لغتنامه دهخدا
بیور. [وَ ] (عدد، ص ، اِ) بیوار. در زبان پهلوی ده هزار بود. (فرهنگ اسدی ). ده هزار. (برهان ). (10000) بزرگترین عددیست که در اوستا نام برده شده . در پهلوی بیور، دراوستا باوار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) . ده هزار و بیوراسب یعنی ده هزار اسب . (رشیدی ). ده...
-
ابوالحسن بهرامی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن بهرامی . [ اَبُل ْ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) کنیت استاد علی متخلص به بهرامی ، از مردم سرخس و از شعرای زمان ناصرالدین سبکتکین . ابیات ذیل در لغت نامه ها از او شاهد آمده است :چنان نمود بمن دوش ماه نو دیدارچو یار من که کند گاه خواب خوش آسابماندم...
-
درگاه
لغتنامه دهخدا
درگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از: در + گاه ، پسوند مکان ) درگه . آن جای خانه که در است . مقابل پیشگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانه ٔ در و جلو در و حضرت عتبه . (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعة باشد. (از دزی ). در و باب . (ناظم الاطباء). جای در. مدخل . ج...
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...