کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهوده تلف کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیهوده تلف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نفاية
-
واژههای مشابه
-
بیهوده شدن
لغتنامه دهخدا
بیهوده شدن . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از بیهودن ) نزدیک بسوختن شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیهود و برهود و بیهودن و بیهوده شود.
-
بیهوده خند
لغتنامه دهخدا
بیهوده خند. [ دَ / دِ خ َ ] (نف مرکب ) که بخیره خندد. که خنده ٔ نامعقول کند. خیره خند. گزاف خند. (یادداشت مؤلف ) : خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است مرد بیهوده خند نااهل است .سنایی .
-
بیهوده خوار
لغتنامه دهخدا
بیهوده خوار. [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مسرف . مبذر. آنکه بیجا خرج کند. ولخرج . باددست . و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 333 شود.
-
بیهوده دارو
لغتنامه دهخدا
بیهوده دارو. [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) داروی بیهوشی . (آنندراج ).
-
بیهوده درای
لغتنامه دهخدا
بیهوده درای . [ دَ / دِ دَ ] (نف مرکب ) بیهوده گوی . هرزه گوی . یافه گوی . ژاژخای : گر رای بقا کنی در اینجای بیهوده درای و سست رایی .ناصرخسرو.
-
بیهوده کار
لغتنامه دهخدا
بیهوده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که کار بی فایده و بی حاصل میکند. (ناظم الاطباء). میاط: اِهزال ؛ بیهوده کار یافتن کسی را. هَزِل ؛ نیک بیهوده کار. (منتهی الارب ). || مردم ناچیز. || مسخره و لطیفه گو. (ناظم الاطباء).
-
بیهوده کوش
لغتنامه دهخدا
بیهوده کوش . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بی فایده کوشش کننده . کنایه از ناتوان و غیرقادر به انجام کار : مکن ای جهاندار و بازآر هوش پشیمان شود مرد بیهوده کوش .فردوسی .
-
بیهوده گو
لغتنامه دهخدا
بیهوده گو. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیهوده گوی . کسی که سخنش معنی ندارد. (ناظم الاطباء). لغوگوی . نافرجام گوی . یافه گوی . یاوه درای . و رجوع به بیهوده گوی و بیهده گو شود.
-
بیهوده گوی
لغتنامه دهخدا
بیهوده گوی . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. هزال . بَذی ّ. هوب . هذاء: رجل هذاءة؛ مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب . صیغ؛ کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر؛ بیهوده گوی فسوس کننده . (منتهی الارب ) : شاعر که دید با قد کاونجک بیهوده گوی و نحس...
-
بیهوده گویی
لغتنامه دهخدا
بیهوده گویی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صفت بیهوده گوی . تکلم بی معنی . هذیان . (ناظم الاطباء). هزل . (منتهی الارب ). فشار: هذاء؛ بیهوده گویی از بیماری و خواب . (منتهی الارب ). رجوع به بیهده گویی شود.
-
بیهوده کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bihudekāri انجام کار بیهوده و بیفایده.
-
بیهوده گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bihudegu کسی که سخنان بیمعنی و بیفایده بگوید؛ یاوهگو.
-
بیهوده گفتن
دیکشنری فارسی به عربی
تبجح