کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیهوده
/bihude/
معنی
۱. ناحق؛ باطل.
۲. یاوه.
۳. بیفایده؛ عبث.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اراجیف، دروغ، ژاژ، لاطائل، مزخرف، مهمل، واهی، هذیان، یاوه
۲. باطل، بیاثر، بیثمر، بیجهت، بیحاصل، بیخود، بیخاصیت، بیسبب، بیفایده، بیمعنی، بیمصرف، بینتیجه، پوچ، عاطل، عبث، کشکی، لغو، ناسودمند، نامربوط، هجو، هدر، هرزه، هیچ
دیکشنری
abortive, bootless, dead-end, dusty, frivolous, fruitless, fruitlessly, futile, idle, meaningless, needless, non-starter, nonproductive, otiose, pointless, profitless, senselessly, unavailing, unfruitful, unproductive, unsuccessful, useless, vain, vainly
-
جستوجوی دقیق
-
بیهوده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اراجیف، دروغ، ژاژ، لاطائل، مزخرف، مهمل، واهی، هذیان، یاوه ۲. باطل، بیاثر، بیثمر، بیجهت، بیحاصل، بیخود، بیخاصیت، بیسبب، بیفایده، بیمعنی، بیمصرف، بینتیجه، پوچ، عاطل، عبث، کشکی، لغو، ناسودمند، نامربوط، هجو، هدر، هرزه، هیچ
-
بیهوده
لغتنامه دهخدا
بیهوده . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) (از مصدر بیهودن ) جامه ای را گویند که نزدیک بسوختن رسیده باشد. (آنندراج ) (برهان ). جامه ٔ نیم سوخته که بهیچ کار نیاید. برهوده . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به بیهده و برهوده شود.
-
بیهوده
لغتنامه دهخدا
بیهوده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + هوده ) ناحق . باطل . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بیهده . (جهانگیری ). ناراست . (ناظم الاطباء). ناحق و باطل ، چه «هده » و «هوده »بمعنی حق باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : شود در نوازش در آنگونه مست که بیهوده یاز...
-
بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بیهده› bihude ۱. ناحق؛ باطل.۲. یاوه.۳. بیفایده؛ عبث.
-
بیهوده
دیکشنری فارسی به عربی
عاطل , عقيم , غير موثر , غير نافع , متکبر , ناکر للجميل
-
واژههای مشابه
-
بیهوده شدن
لغتنامه دهخدا
بیهوده شدن . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از بیهودن ) نزدیک بسوختن شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیهود و برهود و بیهودن و بیهوده شود.
-
بیهوده گفتن
لغتنامه دهخدا
بیهوده گفتن . [ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) یاوه گفتن . لاطائل و بیهوده سخن گفتن . لغو گفتن . یاوه سرایی کردن . تهذار. تفحش . (منتهی الارب ). عتر. لغو. لاغیة و ملغاة. (منتهی الارب ). هجر. (ترجمان القرآن ). هذاء. هذر. هذو. هذی . هذیان . (یادداشت مؤل...
-
بیهوده خند
لغتنامه دهخدا
بیهوده خند. [ دَ / دِ خ َ ] (نف مرکب ) که بخیره خندد. که خنده ٔ نامعقول کند. خیره خند. گزاف خند. (یادداشت مؤلف ) : خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است مرد بیهوده خند نااهل است .سنایی .
-
بیهوده خوار
لغتنامه دهخدا
بیهوده خوار. [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مسرف . مبذر. آنکه بیجا خرج کند. ولخرج . باددست . و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 333 شود.
-
بیهوده خواری
لغتنامه دهخدا
بیهوده خواری . [ دَ / دِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت و صفت بیهوده خوار. کنایه از اسراف وخرج بیجا کردن . (ناظم الاطباء). اسراف و ولخرجی و هرزه خرجی . تبذیر. باددستی . (ناظم الاطباء) : چنان نیز یکسر مپرداز گنج که آیی ز بیهوده خواری برنج . نظام...
-
بیهوده دارو
لغتنامه دهخدا
بیهوده دارو. [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) داروی بیهوشی . (آنندراج ).
-
بیهوده درای
لغتنامه دهخدا
بیهوده درای . [ دَ / دِ دَ ] (نف مرکب ) بیهوده گوی . هرزه گوی . یافه گوی . ژاژخای : گر رای بقا کنی در اینجای بیهوده درای و سست رایی .ناصرخسرو.
-
بیهوده کار
لغتنامه دهخدا
بیهوده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که کار بی فایده و بی حاصل میکند. (ناظم الاطباء). میاط: اِهزال ؛ بیهوده کار یافتن کسی را. هَزِل ؛ نیک بیهوده کار. (منتهی الارب ). || مردم ناچیز. || مسخره و لطیفه گو. (ناظم الاطباء).
-
بیهوده کوش
لغتنامه دهخدا
بیهوده کوش . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بی فایده کوشش کننده . کنایه از ناتوان و غیرقادر به انجام کار : مکن ای جهاندار و بازآر هوش پشیمان شود مرد بیهوده کوش .فردوسی .