کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیم
/bim/
معنی
ترس؛ خوف؛ واهمه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اضطراب، پروا، ترس، ترسکاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا
دیکشنری
alarm, angst, apprehension, chill, dismay, dread, fear, trouble, worriment, worry
-
جستوجوی دقیق
-
بیم
واژگان مترادف و متضاد
اضطراب، پروا، ترس، ترسکاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا
-
بیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) ترس ، خوف .
-
بیم
لغتنامه دهخدا
بیم . (اِ) ترس و واهمه . (برهان ). ترس . (شرفنامه ٔ منیری ). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است . (از بهار عجم ) (غیاث اللغات ). خوف و ترس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واهمه . (ناظم الاطباء). باک . بأس ....
-
بیم
لغتنامه دهخدا
بیم . (اِ) ثمریست شبیه بِه ْ. به کوچکی و صلب و با زغب بسیار زیاده از به و انطاکی گفته که درخت آن را پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا شاه بلوط مینمایند و مانند سایر درختان در همان فصل ثمر میدهد و تا اواسط زمستان میماند. رجوع به مخزن الادویه...
-
بیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vim, bīm] bim ترس؛ خوف؛ واهمه.
-
بیم
دیکشنری فارسی به عربی
تخوف , خوف , رهبة , عناية , فزع
-
واژههای مشابه
-
بیم زده
لغتنامه دهخدا
بیم زده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترسیده . ترس رسیده . مرعوب . هراسان . ترسانیده شده . خائف : مثل است اینکه در عذاب کده حدزده به بود که بیم زده .سنائی .
-
بیم کننده
لغتنامه دهخدا
بیم کننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ترساننده . (یادداشت مؤلف ). نذیر. (ترجمان القرآن ) (دهار). منذر. (دهار). مهدّد. متوعد. (یادداشت مؤلف ).
-
بیم آمدن
لغتنامه دهخدا
بیم آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) ترس عارض شدن . بیم روی آوردن . ترسیدن از چیزی . مقابل بیم نیامدن و نترسیدن و پروا نکردن : جان من از روزگار برتر شدبیم نیاید ز روزگار مرا.ناصرخسرو.
-
بیم دادن
لغتنامه دهخدا
بیم دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) ترسانیدن . بیم کردن . هراسانیدن . تهدید. اخافه . انذار. نذر. ترعیب . ترعاب . توعد. ایعاد.تخویف . تحذیر. ترهیب . (یادداشت مؤلف ) : مرا بیم دادی که در پای پیل بسایم تنت را چو دریای نیل .فردوسی .
-
بیم داشتن
لغتنامه دهخدا
بیم داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) هراسیدن . ترسیدن . سهمیدن . ترس داشتن . ترسان بودن : نشاندم بر این تخت من کیقبادنه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی .گر همی ایمنیت آرزو آرد ز عذاب همچو من هیچ مدار از قبل دنیا بیم . ناصرخسرو.راست باش و مدار بیم از کس . ...
-
بیم کردن
لغتنامه دهخدا
بیم کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم دادن . ترسانیدن . تهدید کردن . تخویف . اخافه . انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن . تحذیر. انذار کردن . هراسانیدن . هاسانیدن . (یادداشت مؤلف ). وعید. نذیر. (منتهی الارب ). ترس دادن . توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصاد...
-
بیم گرفتن
لغتنامه دهخدا
بیم گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )بیم زده شدن . ترسان شدن . قرین ترس گشتن : همه شیران بیشه بیم گیرندکه مردان از زنان تعلیم گیرند.نظامی .
-
بیم آور
لغتنامه دهخدا
بیم آور. [ وَ ] (نف مرکب ) ترسناک . مهیب . ترس آورد.