کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیغوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیغوی
لغتنامه دهخدا
بیغوی . [ ب َ ] (اِ) بیغو. پیغو. رجوع به بیغو و پیغو شود.
-
بیغوی
لغتنامه دهخدا
بیغوی . [ ب َ / ب ِ غ ُ وی ] (ص نسبی ) منسوب به بیغو.- کمر بیغوی ؛ کمرکه بیغو را شاید. کمر گرانبها : ز یاقوت سیصد کمر بیغوی ز گوهر چهل گرزن خسروی . اسدی .رجوع به یبغوی شود.
-
واژههای مشابه
-
بیغوی سلجوقی
لغتنامه دهخدا
بیغوی سلجوقی . [ ب َ غو ی ِ س َ ] (اِخ ) حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی . امیری بزرگ منش و ملکی نیکوروش بود. مدتها ایالت مرغینان و کاشان را مینمود. صاحب لباب الالباب حالات وی را نگاشته و صاحب عرفات نوشته ٔ او را حجت داشته و از قراری که نوشته اند صاح...
-
جستوجو در متن
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو. [ ب َ ] (اِخ )نام یکی از اقالیم قرطبه است . (الحلل السندسیه ص 268). نام قریه ای بین غرناطه و قرطبه . (یادداشت مؤلف ).دهی است به مغرب و از آنجاست سلیمان بیغی شیخ عیاض و علی بیغی شاعر و زاهدبن محمد بیغی . (یادداشت مؤلف ). || بیغوی حجر بیغوی افت...
-
قباییان
لغتنامه دهخدا
قباییان . [ ق َ ] (اِخ ) بیغوی پسران ملک بیغوی بن طغان اند و ملک بیغوی معاصر سلطان محمود غزنوی بود و به عدل و انصاف معروف ... چنانکه در آخر عمر از گرانی گوش و استماع نکردن عرائض دادخواهان گریستی و سرانجام بر آن مقرر کرد که دادخواه جامه ٔ سرخ پوشد تا ...
-
خجندی
لغتنامه دهخدا
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ضیاءالدین خجندی شاعری از اهل خجند بود که بشیراز مسکن گزید ودر هرات بخاک سپرده شد او بوفور فضل و کمال معروف بود و شرحی بر محصول فخر رازی نوشت و مدتی نیز در خدمت ملک بیغوی سلجوقی گذران کرد و بمدح او پرداخت و نیز با شمس الدین ...
-
گرزن
لغتنامه دهخدا
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه ...
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو. [ ] (اِخ ) یبغو. این کلمه درجهانگشای جوینی (ج 2 ص 14 و 39) به همین صورت آمده ونیز در مجمل التواریخ و القصص (ص 102) و تاریخ بیهق (ص 71) و تاریخ بیهقی چ ادیب (ص 478، 500، 538، 562،563، 582، 633، 637 و 641) و مرحوم دکتر فیاض در تعلیقات تاریخ بیهقی...
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو.[ ب َ / بی ] (اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 480). در شجره نامه ٔ راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقه ٔ عمادالدین محمدبن حامد بیغو ارسل...
-
خط
لغتنامه دهخدا
خط. [ خ َطط ] (ع مص ) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خط المراءة خطا. (منتهی الارب ). || کم و اندک خوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).منه : خط فلان ؛ کم و اندک خورد فلان . (منتهی الارب ). || شکافتن گ...