کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیغوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیغوش
/beyquš/
معنی
= بایقوش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیغوش
فرهنگ فارسی معین
(بِ) ( اِ.) بایغوش .
-
بیغوش
لغتنامه دهخدا
بیغوش . [ ب َ / ب ِ ] (ترکی ، اِ) بوم . جغد. (یادداشت مؤلف ). بایغوش . بایقوش . کوف . بوف . فاطمه خانم (در تداول عامه ).- مثل بیغوش ؛ تنها.منزوی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بیغوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] beyquš = بایقوش
-
واژههای مشابه
-
بِیغوش
لهجه و گویش تهرانی
جغد،گوشه گیر.
-
مث بیغوش
لهجه و گویش تهرانی
گوشه گیر.
-
بوف، بوم، جغد، کوف، بیغوش.
لهجه و گویش تهرانی
جغد
-
واژههای همآوا
-
بیقوش
لغتنامه دهخدا
بیقوش . [ ب َ / ب ِ ] (ترکی ، اِ) بایقوش . جغد. بیغوش .(یادداشت مؤلف ). رجوع به بیغوش و جغد و بوم شود.
-
بِیغوش
لهجه و گویش تهرانی
جغد،گوشه گیر.
-
جستوجو در متن
-
بیقوش
لغتنامه دهخدا
بیقوش . [ ب َ / ب ِ ] (ترکی ، اِ) بایقوش . جغد. بیغوش .(یادداشت مؤلف ). رجوع به بیغوش و جغد و بوم شود.
-
جغد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چغد› (زیستشناسی) joqd پرندهای وحشی و حرامگوشت با چهرۀ پهن، چشمهای درشت، پاهای بزرگ، و منقار خمیده که در برخی از انواع آن، در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد. بیشتر در ویرانهها و غارها بهسر میبرد و شبها از لانۀ خود خارج میشود...
-
مرغ حق
لغتنامه دهخدا
مرغ حق . [ م ُ غ ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گونه ای جغد که در شب برای شکار و تغذیه از لانه اش خارج می شود و آوازش شبیه به کلمه ٔ «حق » است . جثه اش کمی از کبوتر بزرگتر است و دارای سرگردی است و پرهای خاکستری سیر متمایل به صورتی دارد و زیر شکم...
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . (ص ) به معنی لوچ و احول باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بر وزن و معنی لوچ ، یعنی احول است که بجهت کجی چشم یکی را دو بیند و آن را کاج نیز گویند. (آنندراج ). کاج . احول . (فرهنگ فارسی معین ) : شاها ز انتظار زبانی که دادیم چشمان راست بین دعاگوی ...