کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیغو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو. [ ] (اِخ ) یبغو. این کلمه درجهانگشای جوینی (ج 2 ص 14 و 39) به همین صورت آمده ونیز در مجمل التواریخ و القصص (ص 102) و تاریخ بیهق (ص 71) و تاریخ بیهقی چ ادیب (ص 478، 500، 538، 562،563، 582، 633، 637 و 641) و مرحوم دکتر فیاض در تعلیقات تاریخ بیهقی...
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو. [ ] (اِخ ) نام مهتر جملیکث است که دهی است به تغزغز. (حدود العالم ).
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو. [ ب َ ] (اِخ )نام یکی از اقالیم قرطبه است . (الحلل السندسیه ص 268). نام قریه ای بین غرناطه و قرطبه . (یادداشت مؤلف ).دهی است به مغرب و از آنجاست سلیمان بیغی شیخ عیاض و علی بیغی شاعر و زاهدبن محمد بیغی . (یادداشت مؤلف ). || بیغوی حجر بیغوی افت...
-
بیغو
لغتنامه دهخدا
بیغو.[ ب َ / بی ] (اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 480). در شجره نامه ٔ راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقه ٔ عمادالدین محمدبن حامد بیغو ارسل...
-
واژههای مشابه
-
ارسلان بیغو
لغتنامه دهخدا
ارسلان بیغو. [ اَ س َ ] (اِخ ) رجوع به ارسلان بن سلجوق شود.
-
جستوجو در متن
-
بیغوی
لغتنامه دهخدا
بیغوی . [ ب َ ] (اِ) بیغو. پیغو. رجوع به بیغو و پیغو شود.
-
بیغی
لغتنامه دهخدا
بیغی . [ غی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بیغو. دهی به مغرب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیغو شود. || منسوب به باغو. شهری است به اندلس . رجوع به باغو شود.
-
بیغوی
لغتنامه دهخدا
بیغوی . [ ب َ / ب ِ غ ُ وی ] (ص نسبی ) منسوب به بیغو.- کمر بیغوی ؛ کمرکه بیغو را شاید. کمر گرانبها : ز یاقوت سیصد کمر بیغوی ز گوهر چهل گرزن خسروی . اسدی .رجوع به یبغوی شود.
-
یبغو
لغتنامه دهخدا
یبغو. [ ی َ ] (اِخ ) نام عام امرای طخارستان ، مشرق بلخ . (یادداشت مؤلف ). || حاکم خلخ . || پادشاه ترک . (از اخبار الدولة السلجوقیة). پادشاه ترکستان . صورت های دیگر این کلمه پیغو و بیغو و جبغو است . و رجوع به پیغو شود.
-
چارده چناران
لغتنامه دهخدا
چارده چناران . [ دِهَِ چ ِ ] (اِخ ) بلوکی است از بلوکات بجنورد واقع در سمت مشرق این بلده و اسامی قرا و مزارع آن از این قرار است : چناران ، نوده ، اسفندان ،ترفی ، بیغو، کوک و کمر. (مرآت البلدان ج 4 ص 45).
-
خصم تاز
لغتنامه دهخدا
خصم تاز. [ خ َ ] (نف مرکب ) بردشمن تازنده . بر دشمن حمله کننده : چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمدچو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.امیرمعزی (آنندراج ).
-
نعره برخاستن
لغتنامه دهخدا
نعره برخاستن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نعره برآمدن . غریو و فغان برخاستن : هم اندرین تاریخ طغرل خویشتن بر عامه ٔ شهر زد و نعره برخاست و بیغو به هزیمت شد بی لشکر و بی سلاح . (تاریخ سیستان ).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن سلجوق . بروایت ابن اثیر وی برادر میکائیل و موسی از سران سلاجقه است . در شجرةالنسب سلاجقه در طبقات سلاطین اسلام نام او ارسلان یبغو [ کذا ] آمده است . در تاریخ سلاجقه عمادالدین محمدبن محمدبن حامد، بیغوارسلان را یکی از رؤ...