کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیع دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیع دادن
لغتنامه دهخدا
بیع دادن . [ ب َ / ب ِ دَ ] (مص مرکب ) بهایا بیعانه دادن . (بهار عجم ) (آنندراج ) : رو بسوی عالم بالا نهادمشتریش نقد روان بیع داد.وحید قزوینی .
-
واژههای مشابه
-
بيع
دیکشنری عربی به فارسی
فروش , حراج , فروش ومعامله , فروختن , بفروش رفتن
-
بِيَعٌ
فرهنگ واژگان قرآن
معابد يهود ونصاري- جمع بيعة
-
کج بیع
لغتنامه دهخدا
کج بیع. [ ک َ ب َ ] (ص مرکب ) کج معامله . (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش راه خطارود. || بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ابن بیع
لغتنامه دهخدا
ابن بیع. [ اِ ن ُ ب َی ْ ی ِ ] (اِخ ) حاکم ، ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن محمدبن حمدویه نیشابوری (321 - 405 یا 406 هَ .ق .). محدث معروف . ابن خلکان گوید نزدیک دوهزار تن از روات را دیده و از آنان حدیث شنوده و دو مرتبه به عراق و شام مسافرت کرده و در سال 359...
-
فضولی بیع
لغتنامه دهخدا
فضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
-
بیع زدن
لغتنامه دهخدا
بیع زدن . [ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خریداری کردن . (آنندراج ) (بهار عجم ) : ره مایه داران ایمان زنندبخروار بیع دل و جان زنند. ظهوری .و رجوع به بیع شود.
-
بيع بالجملة
دیکشنری عربی به فارسی
عمده فروشي , بطور يکجا , عمده فروشي کردن
-
بيع بالمفرد
دیکشنری عربی به فارسی
خرده فروشي , جزءي , خرد , جز , خرده فروشي کردن
-
بیع ناپذیر
دیکشنری فارسی به عربی
ثابت
-
بیع صرف
واژهنامه آزاد
خرید و فروش طلا و نقره با یکدیگر به نحوی که عوض و معوض حتما طلا و نقره باشد
-
بیع سلف
واژهنامه آزاد
از نوع دوم خرید و فروشی است که در آن مبیع مدت دار بوده و ثمن حاضر است و منظور از آن پیش خرید محصولات تولیدی به قیمت معین و باتوجه به ضوابط شرعی است.
-
قاضی ابن بیع
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن بیع. [ اِ ن ُ ب َی ْ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد. رجوع به ابن بیع حاکم ابوعبداﷲ و حاکم نیشابوری شود.
-
کشک بيع الصحف
دیکشنری عربی به فارسی
روزنامه فروشي , دکه روزنامه فروشي