کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیعت رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سعی کردن
لغتنامه دهخدا
سعی کردن . [ س َع ْی ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . جهد کردن : سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چگونه در هلاک گاو سعی کنم . (کلیله و دمنه ).قسمی که مرا نیافریدندگر سعی کنم میسرم نیست . سع...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن عثمان بن عمروبن کعب بن سعدبن تیم بن مرة القرشی التیمی ، معروف به طلحة الجواد یا طلحةالجود، مکنی به ابومحمد. صحابی جلیل و از کبار اصحاب رسول (ص ) و از عَشَره ٔ مبشره و یکی از اصحاب ششگانه ٔ شوری است و نسبت وی با پی...
-
صفق
لغتنامه دهخدا
صفق . [ ص َ ] (ع مص ) دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت . || فرود آمدن گروهی از اشخاص . || زدن مرغ هر دو بازو را که آواز برآید. || فروهشته شدن زهدان از بچه ٔ ناقه تا اینکه بمیرد بچه . || رفتن و سیر کردن . || فراز کردن در را. || گشادن در را. از لغات...
-
دست دادن
لغتنامه دهخدا
دست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و دوستی : انوری را خدایگان جهان پیش خود خواند و دست داد و نشست . انوری .چون بسی ابلیس آدم رو...
-
باهم
لغتنامه دهخدا
باهم . [ هََ ] (ق مرکب ) همراه . معاً. به معیت . به اتفاق . به اتحاد. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). بهم . متفقاً. متحداً. جفت . یکجا : خوبان چو بهم گرمی بازار فروشندباهم بنشینند و خریدار فروشند. عرفی .الفة؛ باهم آمیختن . ممزوج ؛ باهم آمیخته . لم ؛ باهم ...
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مروزی .بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: خبر بیرون آمدن ابومسلم صاحب دولت ولد عباس ، و این ابومسلم غلامی بود و سرّاجی همی کردی نامش عبدالرحمن بن مسلم و اندر خدمت گروهی از مردمان بود از بنی عجل بخراسان و او غلامی زیرک و هشیار ...
-
حدیبیه
لغتنامه دهخدا
حدیبیه . [ ح ُ دَ بی ی َ / ح ُ دَ بی َ ] (اِخ ) نام موضعی به دوفرسنگی مکه و بعضی به نه میلی مکه گفته اند. و آن نام چاهی یا نام درختی خمیده است که بدانجا بود، و غزوه ٔ حدیبیه ٔ رسول (ص ) در سال ششم هجرت بدانجا روی داد. اهل مدینة حدیبیه به یاء ثقیله و ...
-
زاویة
لغتنامه دهخدا
زاویة. [ ی َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) یوم للحجاج علی عبدالرحمن بن محمدبن اشعث . (مجمع الامثال میدانی ). طبری آرد: حجاج در یوم الزاویة 11هزار تن را بقتل رسانید و هیچ یک از افراد لشکرعبدالرحمن را زنده نگذاشت . جز یک تن که پسرش از کتاب حجاج بود. حجاج بدو ...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش َ ] (ع اِ) پیمان . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عهد و پیمان . (غیاث اللغات ). در فارسی با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ) : به پیوستگی بر گوا ساختندچو زین شرط و پیمان بپرداختند. فردوسی .بدو دادی آن گاه رخ را پدراز...
-
ذوالیمینین
لغتنامه دهخدا
ذوالیمینین . [ ذُل ْ ی َ ن َ ] (اِخ ) لقبی است که مأمون بطاهر داد، از آن روی که در جنگ با علی بن عیسی شمشیر به هر دو دست بگرفت و بزد بر سر و خودش و سر بدونیم کرد. و محمدبن جریر طبری رحمة اﷲ علیه ایدون گوید... مأمون نامه کرد بتازی و بخط خویش توقیع ز...
-
جد
لغتنامه دهخدا
جد. [ ج ِدد ] (ع مص ) کوشیدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوشش در کار را میگویند. (شرح قاموس ). کوشیدن . (مصادر زوزنی ). فعالیت کردن . سعی کردن : نگاه باید کرد که چون مرد شهم و کافی بود و همه جد محض . (تاریخ بیهقی ص 391). مردیها و جدهای وی را...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمرواللیث . نواده ٔ عمرولیث . وی در سیستان به مقام او نشست (عمرولیث ) ولی چون خواست فارس را هم مثل سابق تحت امر صفاریان درآورد، در 290 هَ . ق . اسیر گردید. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 117). مؤلف تاریخ سیستان...
-
صفاریان
لغتنامه دهخدا
صفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقوب بن لیث است . درباب لیث پدر یعقوب مورخان را سخنان گوناگون است . صاحب تاریخ سیستان نسب وی ...
-
گشتن
لغتنامه دهخدا
گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (...